که خویش، مرثیه‌ی قیصر امین‌پورم


پنج - شش سال پیش بود که حادثه‌ی ناگوار تصادف اتومبیل برای امین‌پور پیش آمد و همه تکان خوردند. کلیه‌های او به‌شدت آسیب‌دیده بودند؛ اما چون از خودش حرفی نمی‌زد، پس از مدتی گمان کردم که رسیده بوده بلایی و به خیر گذشته. در همین ایام بی‌خبری‌ها بود که برایش شعری طنزآمیز و اخوانیه سرودم که آغاز آن چنین است؛ رفیق مشفق من قیصر امین‌پور است که نام نامی او عین امپراطور است .

و ادامه‌ی شعر هم در دفتر شعرم به نام «زنده میری» که در همین ایام از طرف نشر قطره منتشر شده، آمده است. این شعر را برایش در تلفن خواندم. خنده‌هایی کرد که اکنون درمی‌یابم از سر حجب، درد و دریغ بوده است. پس از مدتی، یعنی شاید چهار - پنج ماه بعد پرسیدم: «آقای امین‌پور چرا جواب شعر مرا نمی‌دهی؟» این‌جا بود که خنده‌ی محزونش را آشکارا دیدم. خنده‌اش، خنده‌ی عذرخواهی و خاطرنوازی بود. گفت: «از این‌جور شعرها بلد نیستم.» این‌جا بود که به حالش پی بردم. گفتم: «عزیزجان! پس شوخی ما را جدی نگیر.» بعدها نمی‌دانم خودش گفت یا از طریق دیگر فهمیدم که پیوند کلیه‌اش را کلیه‌هایش نگرفته است و هفته‌ای یک یا دو بار دیالیز می‌کند. از بیماری قلب سلیمش هم بعد از درگذشت او باخبر شدم و برای او دو مرثیه گفته‌ام. احساس می‌کنم باید منظومه‌ی بلندی بگویم تا به جای یک برکه‌ی اشک، دلم را خالی کند. در مرثیه‌ی اول گفته بودم:

 یک شهر یک کشور عزا دارد امین‌پور

درد تو را، داغ تو را دارد امین‌پور

رنج تنت روح تو را معراج بخشید

 سوءالقضا حسن‌القضا دارد امین‌پور

 تا آخر که دوازده بیت بود؛ اما آن را در شأن شاعری والا چون او نیافتم و چاپش نکردم و بار دیگر غزلی در سوگ او سرودم که دو بیت پایانش چنین بود:

رفیق نیمه‌ی راهش نمی‌توانم بود

که زنده‌واره‌ام و پای بر لب گورم

مرا چو نوحه، به ماتم‌سرای او خوانید

که خویش مرثیه‌ی قیصر امین‌پورم

لابد روح جاودانه‌اش از این شعر و مرثیه‌ها و بهتر از این‌ها که یاران دیگرش سروده‌اند، خبر دارد و هم‌چنان لبخند محزون می‌زند. در تابستان 1382 بود که دکتر «غلامعلی حدادعادل» پیش از برگزارشدن جلسه‌ی تکمیل اعضای فرهنگستان، با من گفت‌وگوی کوتاهی کرد .

گفت: «امین‌پور را که می‌شناسی؟» گفتم: «البته.» گفت: «قبولش هم که داری؟» گفتم: «اختیار دارید! او باید مرا قبول داشته باشد، نه من او را.» گفت: «پس هر دو در جلسه درباره‌ی شأن والای شعر و ادب او سخن می‌گوییم.» و همین کار را کردیم. هر دو سخنان مؤثری گفتیم و نیاز به هیچ مبالغه نبود .

عده‌ی معدودی از اعضای محترم فرهنگستان که او را کم‌تر می‌شناختند، با حرف‌های ما بیش‌تر شناختند و او با رأی بالایی به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات زبان فارسی پذیرفته شد.

 امین‌پور در شورای عمومی و عالی فرهنگستان روبه‌روی من می‌نشست. همواره چهره‌ی مهربان و رنجدیده‌اش را خندان می‌دیدم و دیگر می‌دانستم که به شیوه‌ی «با دل خونین لب خندان بیاور هم‌چو جام» یعنی به توصیه‌ی حافظ رفتار می‌کند. اظهارنظرهای او کم؛ اما پرمایه و مشکل‌گشا بود و پس از پایان جلسه‌ها هر وقت کلاس درس نداشت با هم همراه می‌شدیم. بقیه‌ی راه بحث شعر در میان می‌آمد. اکنون که گذشته‌نگری می‌کنم، می‌بینم تاب‌ و توان نداشت بعد از جلسه‌ی سه‌ساعته‌ی فرهنگستان بحث کند؛ و اگر با من هم‌کلام می‌شد، از حسن خلق و ادب ذاتی او بود. باری در مرثیه‌ی اول گفته بودم:

پیغمبران بیش از همه محنت کشیدند

دنیا چه‌ها بهر که‌ها دارد امین‌پور

عشق ابتدا دارد چنان‌که گفت سعدی

اما نگفت او انتها دارد امین‌پور

با درود به خوانندگان دردمند که همه هم‌درد همیم و با طلب غفران برای روح پاک و جاودانه‌ی این شاعر بی‌همتای دهه‌های اخیر شعر فارسی .

 

CAPTCHA Image