شعر


تنهایی

مرضیه تاجری

دل من دوست می‌خواهد

کسی هم‌بازی من نیست

پدر اخبار می‌بیند

و مادر فکر خیاطی‌ست

****

نه یک خواهر نه داداشی

یکی یک‌دانه و تنها

شده اینترنت و گوشی

فقط هم‌صحبتم این‌جا

****

مگر رایانه حس دارد

مگر دلسوز و همراه است

در این تنهایی تنها

به این‌ها می‌توان دل بست؟

 

کاش آشتی می‌کرد

زهرا وثوقی

کاش این آسمان قهرآلود

با زمین باز آشتی می‌کرد!

هدیه می‌داد آب باران را

به لبِ خشکِ خاک و غنچه‌ی زرد!

*

کاشکی ماهیان خسته‌ی رود

باز آب زلال می‌خوردند!

دسته دسته از آب آلوده

در دل رودها نمی‌مردند!

*

این درختان زردِ دودآلود

دست و رویی دوباره می‌شستند

دانه‌ها هم برای روییدن

در دل خاک، آب می‌جستند

*

ما چرا آب را نفهمیدیم؟

آسمان قهر کرده، حق دارد

ما اگر آب را هدر ندهیم،

می‌کند آشتی و می‌بارد

 

یار مهربان من

طاهره اکرمی

(به مناسبت هفته‌ی کتاب و کتاب‌خوانی)

هم‌چو غنچه‌ای شکفته می‌شوم

در میان دست مهربان تو

می‌شوم پرنده‌ای رها، رها

در خیال قاب آسمان تو

*

می‌برم تو را به سرزمین دور

سرزمین علم و دانش و شعور

می‌رسی نفس نفس نفس‌زنان

با دو بال من به سرزمین نور

*

با طراوت شمیم واژه‌ها

تازه می‌شوی در آسمان من

در سکوت دل‌نواز لحظه‌ها

می‌شوی تو یار مهربان من

 

سلام کوتاه

نوشین نوری

آهسته از در آمد

با یک سلام کوتاه

از انتظار من بود

مثل همیشه آگاه

*

بارید با ورودش

باران مهربانی

بخشید او به گل‌ها

صد برگ ارغوانی

*

شد باز مثل هر سال

مستأجر درختان

از دست شاخه افتاد

صدها انار خندان

*

سوغات با خود آورد

یک دسته زاغ از راه

وقتی که از در آمد

با یک سلام کوتاه!

 

CAPTCHA Image