عاشورا در روستای ما ینگجه


 حسن احمدی

 

سال‌های دوری بود. از روستا به تهران آمده بودیم. زندگی در شهر مثل روستا نبود. من روستا را دوست داشتم؛ خانه‌های گاه‌گلی‌اش را، کوه‌های زیبا و دشت‌های سبزش را، باغ‌های پر از درختان را. چشمه‌های پرآب و زلالش را، مسجد کوچکش را و مردمان ساده و خون‌گرمش را. در ماه‌های محرم هر سال هر کجا بودیم، نه‌تنها ما خیلی‌های دیگر هم که روستا را ترک کرده بودند، به روستا برمی‌گشتیم. مراسم سوگواری روستا چیز دیگری بود و هست. در مسجد، هر شب ابتدا دسته‌ی زنجیرزن‌ها ساعتی زنجیر می‌زدند، بعد گروه به قول همان زمان روستا، «عرب‌ها» بود. محل استقرار آن‌ها در حسینیه‌ی روستا بود. آن‌ها در آن‌جا آماده می‌شدند و تا به مسجد برسند، مراسم زنجیرزنی تمام ‌شده بود. روستای ما عرب نداشت. به دسته‌ی سینه‌زن‌ها عرب می‌گفتند. مثل عرب‌های قدیم شال‌های بلند روی سر داشتند. روی شال‌ها با بندهایی بسته می‌شد. وقتی وارد مسجد می‌شدند، ابهت خاصی داشتند. دو گروه بودند. گروهی که می‌خواندند، گروه مقابل دست‌به‌سینه در سکوت وارد مسجد می‌شدند. مداح پیشایش گروه بود. دست‌ها روی سینه‌ها با نظم می‌نشستند و برمی‌خاستند. من کاملاً شیفته‌ی این هیجان‌ها و حرکت‌ها بودم. سنّ کمی داشتم؛ اما همه‌چیز برایم لطف خاصی داشت. برنامه‌ی بعدی مسجد، سخن‌رانی هر شب روحانی بود. قبل از ورود دسته‌ی عرب‌ها، زنجیرزن‌ها می‌آمدند. در صف بلندی کنار هم می‌نشستند، مداح‌ها شروع می‌کردند به خواندن مرثیه و شعرهای آن شب‌ها. هر شب طبق معمول، مناسبت خاص خودش را داشت؛ شبی خاصِ حضرت علی‌اصغر A و شبی مخصوص حضرت علی‌اکبر A . زنجیرزنی روستای ما آداب خاصی داشت و دارد. هنوز هم تقریباً به همان شکل انجام می‌شود. زنجیرزنی چند مرحله دارد. اول نشسته، به قول خودشان «مدح» یا شعر آن شب را زمزمه می‌کنند تا همه با گروه در طول زنجیر زدن همراهی کنند. معمولاً و همیشه بزرگ‌ترها در ابتدای دسته در دو سوی صف‌ها قرار می‌گیرند. هرچه پایین‌تر می‌روند، بچه‌های کم‌سن‌وسال در آخر صف‌ها قرار دارند. بلندی و کوتاهی قد را خودشان نظم می‌دهند. وقتی با کلمه‌ی «یاالله» برمی‌خیزند، ابتدا زنجیر را یک‌مرتبه، آهسته روی شانه‌ی راست فرودمی‌آورند. دست چپ را روی سینه قرار می‌دهند. دقایقی بعد با میان‌داری نفرات وسط صف و با گفتن مظلوم با صدای بلند و جواب بلند دسته با نام «حسین»  نوبت به مرحله‌ی برخاستن و فرود سه‌مرتبه‌ی زنجیرها می‌رسد. زنجیرها بالا می‌روند. ابتدا روی شانه‌ی راست، بعد شانه‌ی چپ و سپس آهسته روی شانه‌ی راست می‌نشیند. شاید ده دقیقه یا کم‌تر و بیش‌تر و بعد نوبت هفت است. خواندن شعرهای این مرحله کار هرکس نیست. باید ریتم و وزن شعرها و برخاستن و نشستن زنجیرها کاملاً هماهنگ باشند. کوچک‌ترین خطا، کار را به هم می‌ریزد؛ و چه زیباست این مراحل. چنان زنجیرها بالا می‌روند و روی کتف‌ها می‌نشیند که دیدنی است .

 آن روزها دسته‌های زنجیرزن‌ها لباس‌های بلند و یک‌سان می‌پوشیدند. بدون استثنا پشت پیراهن‌های بلند دو بریدگی بزرگ بود که زنجیرها روی همان نقطه‌ها می‌نشستند. به‌تدریج همه‌چیز تغییر کرد؛ حتی لباس و شال‌های عرب‌ها هم دیگر به همان شکل قدیم نیستند. نوحه‌ها هم ‌تغییر کرده‌اند؛ اما رسم آن روزها هنوز تقریباً اجرا می‌شود. هنوز هم وقتی به روستا می‌رویم، دایی «کربلایی احمد» شب عاشورا تخت مخصوص علی‌اکبر را آماده می‌کند. روی تخت بلندی، آدمکی را چنان ماهرانه قرار می‌دهد که وقتی نگاه می‌کنی، گویی انسانی روی تخت به خواب آرامی فرو رفته است. روزهای عاشورا که تخت روی شانه‌های چهار نفر میان دسته‌ها حمل می‌شود، چکمه‌های فرورفته در پاها کاملاً پیداست و گهواره‌ای که در پیشاپیش دسته‌ی سینه‌زن‌ها می‌گردانند، می‌گویند مربوط به علی‌اصغر A است .

روستا عَلَم خاصی دارد؛ عَلَمی که با پرچم‌های دیگر متفاوت است. فقط در دستان یکی دو سید می‌چرخد. خدا رحمت کند «حاج سیدسیاف» را! بیش از نود سال داشت. وقتی علم روستا با آن چوب سنگین و بلند در دستان او قرار می‌گرفت، چنان این‌سو و آن‌سو می‌دوید که اگر زمین می‌افتاد، خدا می‌داند چه می‌شد! دویدن‌های او میان دسته‌های سینه‌زنی و زنجیرزنی که در فضای بزرگی در روستا اتفاق می‌افتاد، تماشایی بود. فضای باز مکان مراسم عاشورا پر از جمعیت می‌شد و می‌شود. از اغلب روستاها و حتی شهر میانه به آن روستای کوچک در دل کوه‌ها می‌آیند تا از بودن در آن‌جا و دیدن مراسم عاشورا در میان انسان‌های زلال بی‌نصیب نباشند. روستای ما «ینگجه» در این روز لطف خاصی دارد. خیلی‌ها به نیت ادای نذرشان برای علم روستا در روز عاشورا به آن‌جا می‌آیند .

امروز که سال‌ها از دوران کودکی ما می‌گذرد و بچه‌های روستا در شهرهای مختلف پراکنده شده‌اند، مراسم محرم با همان شکل قدیمی و سنتی ادامه دارد. این روزها در محله‌ی ما در تهران باز زنجیرزنی به همان شکل قدیمی‌اش انجام می‌شود. هر سال مراسم تشت‌گذاری برای ورود به ماه محرم و آمادگی انجام مراسم اتفاق می‌افتد. هر شب زنجیرزن‌ها دور هم جمع می‌شوند. ابتدا «حاج نوری» گروه را برای هم‌خوانی و آغاز مراسم، باز به قول خودشان «بحر» آماده می‌کند. بعد گروه بلند می‌شوند و مراحل چندگانه‌ی زنجیرزنی شکل می‌گیرد. میان‌دارها همیشه متوجه نظم صف‌ها و نظم مراحل چندگانه هستند. کارهای آنان با هماهنگی مداح‌ها انجام می‌شود:

«یا الله؛ یعنی این‌که همه بلند شوند.» کمی بعد با صدای بلند: «مظلوم»

دسته با صدای رسا فریاد می‌زنند: «حسین» «ابی‌عبدالله»

«یا ابوالفضل»

و بعد مرحله‌ی سه‌تایی .

این مراحل کاملاً با نظم انجام می‌شود. کسانی که با این دسته‌ها غریبه‌اند، معمولاً قدری سخت با نظم گروه هماهنگ می‌شوند .

این روزها تنها هفت‌خوان گروه محله‌ی ما «حاج‌مهدی لطفی» است .

«حاج‌علی کاظمی» که خدا عمر باعزت به ایشان بدهد، گل سرسبد نه‌تنها مراسم محله‌ی ماست، بلکه هر جا برنامه‌ای برای اهالی روستا و هم‌شهری‌ها شکل بگیرد، خودش را می‌رساند. همه با دیدنش با خوش‌حالی می‌گویند: «بلبل امام حسین A » آمد...»

«شاخسی!...؛ یعنی شاه حسین A »

«واخسی!...؛  یعنی واحسین A »

این برنامه هم، هم‌چنان در برنامه‌ی روستا و هم در شهرهایی که هم‌شهری‌ها برنامه دارند، جای خود را حفظ کرده است. در شب و روز عاشورا، گروهی که نه زنجیر و نه سینه می‌زنند، صف‌های دایره‌ای تشکیل می‌دهند که دایره می‌چرخد، نفر اول با صدای بلند گفته‌ها را بر زبان می‌آورد، بقیه آن‌چه را باید تکرار کنند به زبان می‌آورند. در این شکل معمولاً پای راست محکم بر زمین فرود می‌آید. پای چپ بعد از فرود پای راست قدری عقب کشیده و جابه‌جا می‌شود. دست راست محکم روی سینه‌ها فرودمی‌آید. نفر اول باز ادامه می‌دهد:

«عباس...»

«دخیلم...»

«یا علی...!»

بقیه فریاد می‌زنند: «حیدر...»

«قاسم عبدی» معمولاً پیشتاز و شیفته‌ی این برنامه‌هاست. برنامه‌ی این گروه تقریباً تلخ و حس و اشک‌برانگیزتر است و معمولاً در ساعت‌های پایان ظهر عاشور اوج بیش‌تری می‌گیرد... این برنامه در شب تاسوعا و عاشورا به دلیل حضور در مسجد و حسینیه‌ها نشسته و در دو صف طولانی انجام می‌شود. گروه‌ها روی دو زانو در مقابل هم می‌نشینند. ابتدا گروه مقابل با بیان اولین کلمه از سوی نفر اول صف: «شاخسی! (شاه حسین...)» محکم بر سینه می‌زنند. آن‌یکی‌ها نیم‌خیز شده و در حال نشستن با دو دست محکم روی زانوها می‌کوبند و صداها طنین می‌اندازد: «واخسی (واحسین!)» بعد از چند بار تکرار این کلمه‌ها، نفر اول فریاد می‌زند: «عباس» و گروه دوم جواب می‌دهند: «دخیلم» و ماجرا ادامه می‌یابد .

وقتی این صحنه به مراسم ظهر عاشورا در کنار دسته‌های سینه و زنجیرزنی وصل می‌شود، مراسم شور و حال خاصی به خود می‌گیرد .

و چه دیدنی و تماشایی است این صحنه‌ها و اشک‌ریختن‌ها و به یاد کربلا و واقعه‌ی عظیم «کرب‌وبلا» افتادن‌ها !...

 

CAPTCHA Image