سرمقاله/ یک قاچ تابستان شیرین!

نویسنده


- آهای خونه‌دار و بچه‌دار... آهای تابستان شیرین!...

ماشین سال سرکوچه ایستاه است. مدام توی بلندگویش داد می‌زند:

- آهای تابستان شیرین... آهای!...

سال، یکی یکی روزهای تابستان را فروخته است و حالا تَه بارَش مانده. سی روز گرم و قلمبه دارد. حالا شیرین است یا بی‌مزه نمی‌داند. او هیچ‌وقت نمی‌گوید: «تابستان به شرط می‌فروشم.»

او شرط نمی‌گذارد. هر کس که روزها را می‌برد، خودش باید به فکر شیرینی، خنکی و خوش‌مزگی آن باشد. برای همین است بعضی می‌گویند: روزهای تابستان بی‌مزه است، گرم است؛ مثل تنور. فقط یک نوجوان قبراق و سرحال می‌گوید، تابستان سرخ است؛ مثل یک هندوانه‌ی سرخ و آب‌دار، تگری که باشد جگر را خنک می‌کند.

حالا که سی روز تابستان، سی هندوانه‌ی آب‌دار و سرخ داری، یک قاچ هم برای آسمانه کنار بگذار. آسمانه دلش لک زده برای هندوانه‌ی نوجوانی؛ هندوانه‌هایی از شهر و روستا و جاهای دور و نزدیک.

یک لحظه از تابستانت را برای آسمانه بنویس. هر چه باشد؛ داستان، شعر، قطعه‌ی ادبی، جوک، درددل و...

آسمانه یک قاچ تابستان نوجوانی را اگر سرخ هم نباشد، قبول می‌کند. هر چه از دوست رسد نیکوست! شاید حال و حوصله نداری که تابستانت را شیرین کنی؛ خوب است به آسمانه بگویی. برایش بنویسی. همین نوشتن شیرین می‌کند تابستانت را. آسمانه همه‌ی این هندوانه‌های تابستانی را می‌خواهد نگه دارد تا مهر؛ ماه تولدش. قول می‌دهد در تولدش همه‌ی شما را مهمان کند؛ مهمان یک قاچ تابستان شیرین!

 

CAPTCHA Image