داستان/ عجب دنیایی!


زهرا صفری

- عجب دنیایی!

- چشمانم شده حوضچه‌ای پر از آب و اشک‌هایم آب این حوضچه!

نگاه کن! چه زیبا سُر می‌خورند روی گونه‌هایم... اشک‌هایم را می‌گویم، آرام و آهسته راه‌شان را می‌گیرند و می‌روند؛ بی‌دغدغه، بی‌محدودیت...

شاید خودشان هم نمی‌دانند هر قطره‌ی‌شان کوله‌باری از غم را از دوش آدم برمی‌دارد و سبک می‌کند او را...

چه‌قدر باوفایند کفش‌ها... مادامی که با هم‌اند پابه‌پای هم راه می‌روند، تا هر کجا... و زمانی که یکی از کار افتاد، دیگری هم از کار می‌افتد؛ بی‌هیچ منتی... بی‌هیچ حرفی... این است رسم وفاداری...

- اشک‌هایم بی‌اختیار سرازیر شد، وقتی پدر کارگری را دیدم که دست‌هایش از شدت کار زخم و زبر و پینه‌بسته شده بود. پدر مدتی بود که دست بر سر فرزندانش نمی‌کشید تا مبادا زبری دستانش فرزندانش را اذیت کند... و اما در سویی دیگر، کودکانش در ذهن می‌پروراندند بی‌مهری پدر را...

- از یاد نمی‌برم آن روزها را...

آن روزهایی را که بهترین غذاها را داشتیم؛ اما مادر سهمش را به ما می‌داد، به بهانه‌ی دوست نداشتن غذا!

آن روزهایی که غذا کم بود و تنها کسی که سیر بود، مادر بود...

آن روزهایی که از سختی روزگار گریه می‌کردم و مادرم پابه‌پایم اشک می‌ریخت...

مطمئن باش فراموش نمی‌کنم محبت‌هایت را ای رفیق بی‌کلکم!...

یادداشت:

دوست خوبم! متن‌هایت کوتاه و گویا بود. توجه به موضوع‌های مختلف در نوشتن متن ادبی کمک می‌کند تا ذهن به خلاقیت برسد و از تکرارهای بیهوده دور شود. هر کدام از موضوع‌هایی که نوشتی می‌توانست به صورت مستقل متنی بلند و زیبا شود برای بیان احساساتت.

در متن سوم و چهارم، بعضی از عناصر داستان، مثل شخصیت و حادثه وجود دارد. این سرگردانی متن بین داستان و قطعه‌ی ادبی خوب نیست. شما که نویسنده هستید، می‌توانید یک قالب برای ارائه‌ی احساس خود انتخاب کنید و موضوع مورد نظر را به مخاطب بگویید.

آسمانه

 

CAPTCHA Image