قالب‌هایی برای نوشتن/ طنز مکتوب

نویسنده


نگارش به همراه خواندن، شنیدن و سخن گفتن ارکان برقرای ارتباط ما با دیگران است که شناخت قالب‌هایش ما را در بهره‌گیری هر چه بهتر از آن کمک می‌کند.

در ادامه‌ی معرفی قالب‌های نوشتاری، این بار سراغ موردی پرطرف‌دار و جذاب رفته‌ایم:

طنز مکتوب

طنز در لغت به معنی طعنه‌زدن است و در گذشته‌های دور به تیغ جراحی هم گفته می‌شده، چون مانند یک تیغ جراحی کارش بریدن به قصد بهبودی است.

در ادبیات، طنز به نوع خاصی از آثار نظم و نثر گفته می‌شود که اشتباهات یا جنبه‌های نامطلوب رفتار بشری را به شیوه‌ای خنده‌دار نقد می‌کند.

در بیان طنز گفته‌اند: «تفکربرانگیز است و ماهیتی پیچیده و چندلایه دارد. طبیعتش بر خنده استوار است؛ اما خنده را تنها وسیله‌ای می‌شمارد برای رسیدن به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالت‌ها. در ظاهر می‌خنداند؛ اما در پس این خنده، واقعیتی تلخ و وحشت‌ناک وجود دارد که انسان را به تفکر وامی‌دارد؛ به همین خاطر درباره‌ی طنز گفته‌اند: «گریه‌کردن قاه‌قاه و خنده‌کردن آه آه.»

در طنز معمولاً مقاصد خیرخواهانه مطرح است و طنزنویس می‌کوشد با برجسته‌کردن کژی‌ها و کاستی‌ها توجه افکار عمومی را برای رفع آن‌ها برانگیزاند.

در نوشتن طنز باید از بدزبانی و تمسخر دیگران دوری کرد و برای خنداندن دیگران به مسخره کردن قومیّت، گروه و فرد خاصی مبادرت نورزید.

طنز خود یک وسیله است نه هدف؛ لذا شایسته است از آن برای رسیدن به هدف‌های انسانی و ارزش‌های الهی سود جست، نه گمراه‌کردن و تضییع وقت دیگران؛ چنان‌که قرآن کریم در وصف مؤمنان می‌فرماید: «عن اللغو معرضون؛ (مؤمنان) از کارهای بیهوده برحذرند.»

در نوشتن طنز باید مخاطب‌شناس بود و سن،  سواد و حساسیت‌های ملی و دینی را رعایت کرد.

از طنزنویسان نام‌آشنای ایران می‌توان به عبید زاکانی اشاره کرد که او را پدر طنز فارسی می‌دانند.

نمونه‌ی رایج طنز در ایران لطیفه‌های کوتاه است که حضور آن به پدیده‌های نوظهوری مثل اینترنت و پیامک‌های مخابراتی هم کشیده شده است.

علی‌اکبر دهخدا، پروین اعتصامی، ابوالقاسم حالت، کیومرث صابری‌فومنی(گل‌آقا)، عمران صلاحی و نادر ابراهیمی از طنزنویسان معاصر ایران هستند.

در پایان توجه شما را به نمونه‌هایی از طنز گذشته و حال جلب می‌کنیم:

از بزرگان عصر، یکی با غلام خود گفت که از مال خود، پاره‌ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه خورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت که بدان گوشت، آبگوشتی زعفرانی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد. خواجه زهرمار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمحل بود و از کار افتاده، گفت: «این گوشت بفروش و مقداری روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم.» گفت: «ای خواجه! تو را به‌خدا بگذار من هم‌چنان غلام تو باشم، اگر خیری در خاطر مبارک می‌گذرد، به نیت خدا این گوشت پاره را آزاد کن!»

(عبید زاکانی)

                                            ***

نامه‌های سال‌های عتیق

قربان خاک پای جواهرآسای مبارکت شوم. روز گذشته خبر رسید در نوعی تفریح و تفرج که از فرنگستان سوغات آمده با نام «فوتبال» شاهزاده‌ی صاحب کمال رفیع‌الدرجات در دروازه ایستاده، دروازه را پاسبانی می‌نموده که جوانی از طیف مقابل گوی چهل تکه به نام توپ را شوت کرده دروازه‌ی شاهزاده‌ی عظیم‌الشأن گشوده شده و گل به حساب آمده؛ البته در این‌که شاهزاده خود گل هستند حرفی نیست؛ لکن چگونه جوان بی‌تربیت جرئت کرده دروازه‌ی شاهزاده را بگشاید، چاکران را خشمگین نموده. علی ای حال فی‌الفور دستور دادیم جوانک بی‌ادب را در دروازه گذاشته، توپ جنگی به طرفش نشانه رفته، شلیک کنند. هم خودش برباد رفت، هم دروازه‌اش، هم جد و آبادش، تا دیگر احدی را جسارت آن نباشد که از بزرگان مملکت دروازه‌گشایی کند.

محض اطلاع عرض شد. زیاده جسارت است.

خاک آستان همایونی پرانتزی (سیدسعید هاشمی)

 

CAPTCHA Image