گزارش/ می‌گویند تو بازیگری باید درست هم بهتر باشد


نسرین نوش‌ امینی

گفت‌وگو با محمدمهدی احدی بازیگر 

محمدمهدی از بازی‌گران کوچک، پرکار و بااستعداد سینما و تلویزیون است. وقتی با محمدمهدی حرف می‌زنی، اصلاً احساس نمی‌کنی که با یک پسر دوازده‌ساله حرف می‌زنی. بعد از تمام این سال‌هایی که محمدمهدی در محیط‌های اجتماعی و سینمایی فعالیت کرده، برای خودش مردی شده است. او بسیار شوخ‌طبع و خوش‌مشرب است. علاوه بر موفقیت‌هایی که او در زمینه‌ی بازی‌گری داشته، در مسابقه‌های فوتبال و والیبال نیز خوب درخشیده است و یک مدال طلا و سه مدال نقره از آن خودش کرده است. برای این‌که بیش‌تر با او آشنا شوید، این گفت‌وگو را از دست ندهید.

مهدی‌جان از خودت بگو. چند سال داری؟ کلاس چندم هستی؟

من محمدمهدی احدی هستم. دوازده سال دارم و در کلاس ششم ابتدایی درس می‌خوانم. در حدود بیست فیلم سینمایی و تلویزیونی حضور داشته‌ام. از کارگردان‌های مورد علاقه‌ام آقای فرزاد مؤتمن هستند که در سه تا فیلم با ایشان همکاری داشته‌ام. آقای داریوش فرهنگ، آقای داریوش سلیمی، آقای مسعود کرامتی، آقای مازیار میری و آقای حمید سلیمیان از کارگردان‌های دیگری هستند که همکاری داشته‌ام.

مهدی برای ما بگو که چه شد بازی‌گر   شدی؟ آیا قبل از آن آموزشی دیده بودی؟

نه، آموزش ندیده بودم. شب قدر بود که با پدر و مادرم رفته بودیم دانشگاه تهران برای شرکت در مراسم شب قدر، ما در حال دعا خواندن بودیم که آقای سلیمیان (کارگردان) که آن‌جا حضور داشتند من را دیدند. بعد از مراسم آقای سلیمیان با من صحبت کردند. آن موقع من کلاس چهارم بودم. به من گفتند شما چه‌قدر چهره‌ی  ‌زیبایی دارید. راستش من یک خرده ترسیدم. با خودم گفتم نکند ایشان دزد بچه‌ها باشند (می‌خندد). در حال رفتن بودیم که دیدیم چند نفر دور ما را گرفتند. گفتند ما پسر شما را برای بازی در یک فیلم لازم داریم. از ما خواستند که برای تست دادن مراجعه کنیم. من رفتم و تست دادم. بعد از چند روز با ما تماس گرفتند و به مادرم گفتند که پسر شما حدود 99 درصد برای نقش ما انتخاب شده و لطف کنید موهایش را کوتاه نکنید. ما برای این کار دو ماه در شمال بودیم. این فیلم که تمام شد، کم کم دیگران من را به کارگردان‌‌ها معرفی کردند و من بازی‌گر شدم.

پس این اولین فیلمی بود که بازی کردی. نام فیلم چه بود؟

فیلم «بهشت این‌جاست» که در جشنواره‌ی  ‌کودک شرکت داده و جایزه‌ی ‌بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را برنده شد. من هم کاندیدای بهترین بازی‌گر شدم و در نهایت جزء بازی‌گران برتر شناخته شدم.

اصلی‌ترین و مهم‌ترین فیلمی که تا به حال بازی کرده‌ای و خودت هم بیش‌تر از باقی فیلم‌‌ها دوستش داری، چه فیلمی است؟

یکی از کارهای من که خیلی درخشید و مردم خیلی دوستش داشتند، سریال «آوای باران» است. من خودم کار اولم را خیلی دوست دارم به نام «بهشت این‌جاست». فیلم «حوض نقاشی»،  «سفر زمان» و فیلم «آذر» هم جزء کارهایی هستند که دوست‌شان دارم. مخصوصاً به فیلم «آذر» علاقه‌ی  ‌خاصی دارم. در این فیلم من نقش یک پسر معلول را بازی می‌کنم.

از زمانی که برای تست دادن برای فیلم آذر رفتی، برای‌مان بگو. چه اتفاقاتی افتاد؟

روزی که برای تست دادن برای فیلم آذر رفتم با خودم گفتم حالا تست می‌دهم، یا قبول می‌شوم یا قبول نمی‌شوم. آقای مؤتمن کارگردان فیلم با یک قیافه‌ی ‌جدی آن‌جا نشسته بودند. من یک خرده ترسیده بودم. تست که دادم بعد از چند هفته دوباره با من تماس گرفتند و من دوباره به آن‌جا رفتم. این بار خانم مهتاب کرامتی هم بودند. تا آن زمان نمی‌دانستم که قرار است در این فیلم نقش یک پسر معلول را بازی کنم. از صحبت‌های ایشان و آقای کارگردان فهمیدم که نقش من چیست. آن‌ها به من گفتند که یک تکه پوست پرتقال بگذارم گوشه‌ی دهانم و بعد حرف بزنم. آن‌‌ها می‌خواستند که صدای من بم شود. همه‌ی  ‌انواع پوست میوه‌‌ها را امتحان کردیم و در آخر به این نتیجه رسیدیم که اگر پاستیل بگذارم گوشه‌ی  ‌دهانم، نتیجه‌ی ‌بهتری می‌گیریم.

زمان تست چه کارهایی از تو خواستند که انجام بدهی؟

از من خواستند که لبم را به سمت بالا بگیرم و سرم را کج کنم. پاهایم را به زمین بکشم و کج راه بروم. من این کارها را انجام دادم و برای نقش یک پسر معلول انتخاب شدم.

برای این‌که بتوانی نقش یک پسر معلول را خوب بازی کنی، چه کارهایی انجام دادی؟

من به مرکز توان‌بخشی رفتم و سه - چهار جلسه با بچه‌های معلول نشست و برخاست کردم. بعد از آن از حرکت‌های آن بچه‌های نازنین تقلید کردم. تمرین کردم و بالأخره توانستم در نقش یک معلول حاضر شوم.

از میان بازی‌گرها، کدام‌شان را بیش‌تر از همه دوست داری؟

حامد بهداد را خیلی دوست دارم. ایشان ابهت و اخلاق خیلی خوبی دارد. بعضی‌‌ها می‌گویند بداخلاق است، ولی اصلاً این‌طور نیست. اتفاقاً خیلی مهربان هستند. آقای امین حیایی را هم که در فیلم‌های طنز بازی می‌کنند، دوست دارم.

برخورد کارگردان‌‌ها با تو چه‌طور بود؟

فقط یکی از کارگردانان بود که خیلی من را دعوا می‌کرد که من سعی می‌کنم دیگر با ایشان همکاری نکنم؛ چون واقعاً دست من را می‌بستند و من نمی‌دانستم مقابل ایشان چه‌کار کنم. تا می‌آمدم دیالوگم را بگویم، سر من داد می‌زدند و من هول می‌شدم، ولی وقتی رفتم سر کار آقای مؤتمن تازه فهمیدم کارگردان یعنی چی. ایشان خیلی حرفه‌ای و خیلی متین و خوب با من رفتار می‌کردند. بیش‌تر کارگردان‌هایی که با ایشان کار کرده‌ام، من را تشویق می‌کنند. مثلاً آقای علیرضا امینی اگر سر فیلم به کسی بگوید خوب بود معلوم است که بازی‌گر واقعاً شاهکار کرده که ایشان از او تعریف می‌کند، چون معمولاً ساکت هستند و به کسی نمی‌گویند خوب کار می‌کنی؛ اما ایشان به من می‌گفتند خوب است و این نشان می‌داد که من کارم را خوب انجام داده‌ام.

فیلم حوض نقاشی فیلم زیبایی است. درباره‌ی  ‌روزهایی که در این کار حضور داشتی، برای‌مان حرف بزن.

هم‌بازی‌ام سپهراد فرزامی بود. او در فیلم نقشی بسیار حسی داشت. نقش او خیلی غمگین بود؛ اما من نقش خنده‌دار فیلم را داشتم. من تنها کسی بودم که در فیلم حرف‌های خنده‌دار می‌زدم. در حالی که کل فیلم ریتم غم‌انگیزی داشت. من و سپهراد با هم دوستان خوبی بودیم. با هم هماهنگ بودیم و راحت می‌توانستیم بازی کنیم. بازی او خیلی خوب است. راحت می‌تواند گریه کند و حس خودش را عوض کند.

درآمد حاصل از بازی‌گری‌ات را چه می‌کنی؟

درآمدم که دست خودم نمی‌ماند. پدر و مادرم آن را پس‌انداز می‌کنند، ولی با مقداری از پولم برای خودم ایکس باکس خریدم.

حس گرفتن برای نقش بازی کردن چه سختی‌هایی دارد؟

این کار هم سخت است. مثلاً باید یک دیالوگ خیلی بلند را اجرا کنی و همراهش گریه هم بکنی. توی دلت می‌گویی من نمی‌توانم، ولی بعد به خودت می‌گویی باید بتوانی و مجبوری که الآن این نقش را دربیاوری. عوامل گروه خسته هستند و هر بار که نتوانی خوب نقش را دربیاوری، به کل گروه فشار می‌آید. ضمن این‌که روی خود بازی‌گر هم فشار زیادی هست و دائم می‌ترسد که مبادا کار را خراب کند. ولی خدا را شکر من هنوز هنگام بازی کردن این جور صحنه‌ها خراب‌کاری نکرده‌ام و همیشه نتیجه‌ی  ‌کار خوب بوده است.

از روز اولی که رفتی جلوی دوربین برای‌مان بگو.

اول خیلی دلهره داشتم. سر فیلم بهشت این‌جاست بودیم و قرار بود که گوسفندی را قربانی کنند. من اول فکر می‌کردم که باید با آن گوسفنده بازی کنم. خوش‌حال شدم. آن موقع من کم‌سن و سال‌تر بودم. بعد گوسفنده را کشتند و من ناراحت شدم. نمی‌دانستم که قضیه چیست. دوربین و ریل و سه‌پایه را می‌دیدم. بوم را می‌دیدم. تعجب می‌کردم که این‌ها چه هستند. ولی خیلی خوشم آمده بود. چند تا سکانس بازی کردم و دیالوگ‌ها را گفتم. بعد همه تشویقم می‌کردند و می‌گفتند باریک‌الله، چه خوب بازی کردی با این‌که اولین باری هست که جلوی دوربین بازی می‌کنی. من خیلی خوشم می‌آمد و می‌آمدم خانه و به مادرم می‌گفتم خیلی خوب است. باز هم زنگ بزن که من بروم سر کار. (می‌خندد) خیلی دوست داشتم.

دوستان هم‌کلاسی‌ات وقتی اولین بار تو را روی پرده‌ی ‌سینما یا توی صفحه‌ی تلویزیون دیدند، چه عکس‌العملی داشتند؟ کسی بود که به تو حسادت کند؟

حسادت که نه؛ اما من در بازی فوتبال مدرسه رقیب زیاد دارم. رقبای من در بازی فوتبال آن‌هایی که در برابر تیم ما باختند، به من گفتند که تو خوب بازی‌گری نمی‌کنی، ولی از روی حسادت نبود. مسئله‌ی حسادت آن‌‌ها نبود. مسئله‌ی فوتبال خوب من بود. یک چیزی هم می‌خواهم بگویم و آن این است که این‌قدر که می‌گویند فوتبال سالم‌ترین ورزش است، اصلاً هم این‌طور نیست و ما این همه ورزش سالم داریم، مثل پینگ‌پونگ و تنیس.

عکس‌العمل باقی دوست‌هایم این بود که خیلی خوش‌شان آمده بود که من بازی‌گر شده‌ام و بعضی‌های‌شان به فامیل‌های‌شان یا پدر و مادرشان پز می‌دادن که این بازی‌گره دوست ماست که آن‌ها باور نمی‌کردند.

امضا هم می‌دهی؟

امضا که زود است الآن. ما هنوز بچه‌ایم. اصلاً امضا هم نباید بلد باشیم.

یعنی هنوز امضای مخصوص به خودت را نساخته‌ای؟

چرا. من امضا دارم. چند مدل هم ساخته‌ام تا ببینم کدام‌شان به مرحله‌ی ‌نهایی راه پیدا می‌کند، ولی بچه‌ی ‌به این سن نباید امضا داشته باشد. هنوز زود است. زشت است بچه امضا داشته باشد. (می‌خندد)

بازی‌گر بودن به درس خواندنت لطمه‌ای زده یا نه؟ برای بازی در فیلم، معمولاً چند روز از مدرسه غیبت می‌کنی؟

کلاس پنجم که بودم، فقط دو سه - ماه از سال تحصیلی را مدرسه رفتم. دائم سر کار بودم. سر سریال آقای داریوش فرهنگ بودم در شهر کاشان. که معلمم لطف کرد و پدر و مادرم او را به کاشان آوردند و همان‌جا از من امتحان‌‌ها را گرفت. خدا را شکر نمره‌های بدی هم نیاوردم و قبول شدم. معدلم هم بیست شد.

مدرسه نمی‌رفتی پس چه‌طور درس‌هایت را می‌خواندی؟

اول این‌که درس‌هایم را خودم سر کار می‌خوانم. مثلاً سر فیلم سفر زمان با دستیار لباس فیلم، درس‌‌ها را می‌خواندیم و ایشان از من درس‌ها را می‌پرسید و من هم جواب می‌دادم. این جوری خیلی هم بهتر از موقع‌هایی بود که توی خانه درس می‌خواندم؛ چون توی خانه وسوسه می‌شوم که بنشینم جلوی تلویزیون؛ ولی آن‌جا تمرکزم روی درس بود و معلم هم زیاد داشتم. هر کسی یک چیزی به من یاد می‌داد و یکی از درس‌ها را از من می‌پرسید.

برای‌مان یک خاطره‌ی  ‌شیرین از بازی‌گری‌ات تعریف کن.

سر فیلم اولم و همین‌طور سر فیلم حوض نقاشی که برایم تولد گرفتند، خیلی برای من خاطره‌ساز شد. عوامل فیلم جشن گرفتند و همه دست می‌زدند و خیلی به من خوش گذشت. واقعاً خیلی کیف می‌داد. کلی هم کادو گرفتم. خاطره‌ی  ‌قشنگی بود.

خاطره‌ی ‌تلخ چه‌طور؟

سر فیلم اولم که بودم، یک روز که داشتم از دفتر برمی‌گشتم خانه به من زنگ زدند و خبر دادند که پدربزرگ مادری‌ام فوت کرده است. من و خواهرم توی راه گریه می‌کردیم و به سمت خانه می‌رفتیم. این برای من خاطره‌ی  ‌تلخی است. سر فیلم آذر هم که بودم، عموی عزیزم فوت کرد. مادرم نمی‌خواست که من ناراحت شوم و آخرین لحظه‌‌ها به من گفت که عمویم به رحمت خدا رفته است. این هم برای من خاطره‌ی ‌غم‌انگیز و تلخی است.

دوست داری که در بازی‌گری به کجا برسی؟ نهایت بازی‌گری برای تو کجاست؟

دوست دارم مثل آقای اکبر عبدی بشوم که همه دوستش دارند و همه ازش تعریف می‌کنند. دوست دارم از نظر ابهت داشتن هم شبیه آقای قریبیان بشوم. دوست دارم خودم یک فیلم بسازم که جایزه‌ی ‌اسکار را برنده بشود. سیمرغ بگیرد.

چه‌قدر کتاب می‌خوانی؟

من به داستان‌های تن تن خیلی علاقه دارم و آن را کامل مطالعه کرده‌ام. عاشق حیوانات هستم و راجع به آن‌‌ها زیاد کتاب می‌خوانم. مخصوصاً درباره‌ی  ‌اسب. من عاشق اسب هستم. کتاب‌هایی را هم که در مورد ورزش هستند، زیاد مطالعه می‌کنم. در مورد پینگ‌پونگ و تنیس. هم‌چنین کتاب‌های اطلاعات عمومی. به همین خاطر اطلاعات عمومی بالایی دارم.

ورزش هم می‌کنی؟

از چهار سالگی دارم فوتبال بازی می‌کنم و فوتبالم در سطح حرفه‌ای است. حکم قهرمانی و مدال قهرمانی هم دارم. چند بار هم نایب‌قهرمان شدیم. سوارکاری هم دوست دارم، ولی چون راهش دور است، فقط تابستان‌‌ها می‌توانم بروم. بارفیکس می‌زنم. برای این‌که در سن رشد هستم و باید قدم بلند شود. می‌توانم بگویم بیش‌تر ورزش‌های توپی را بلدم. به غیر از واترپلو. آن هم به این خاطر که شنا را بلد نیستم، ولی دوست دارم که شنا را هم یاد بگیرم.

برای پیش‌رفت در بازی‌گری چه کارهایی انجام می‌دهی؟

آقای مؤتمن برای من چند تا راهکار گذاشته بود که من همان‌ها را تمرین می‌کنم. مثلاً بم کردن صدا، حبس کردن نفس توی شکم و فشار دادن شکم که این‌‌ها برای تقویت فن‌ بیان بازی‌گر   است.

به نظر تو چه‌قدر ظاهر و قیافه‌ی ‌یک بازی‌گر در کارش اهمیت دارد؟

ظاهر مهم است. باید میمیک صورت خوبی داشته باشی تا بازی‌گر از نگاه کردن به صورتت خسته نشود. وقتی میمیک خوبی نداشته باشی، نمی‌توانی به راحتی بخندی یا گریه کنی.

تو برای این که میمیک خوبی داشته باشی چه کاری انجام می‌دهی؟

بازی‌گران تئاتر برای این‌که تپق نزنند، سعی می‌کنند دهان‌شان را بیش از اندازه باز نگه دارند تا فشار بیاورند به ماهیچه‌های صورت‌شان و ماهیچه‌های صورت‌شان را تمرین بدهند تا موقع بازی راحت بتوانند از ماهیچه‌‌ها استفاده کنند و تپق نزنند. من هم همین کارها را انجام می‌دهم.

برای حفظ آراستگی ظاهرت چه کارهایی انجام می‌دهی؟

سعی می‌کنم که زیاد زیر نور آفتاب نروم. بعد از حمام کرم مرطوب‌کننده استفاده می‌کنم تا پوستم خشن نشود. برای حفظ اندامم ورزش می‌کنم و ماهیچه‌های دست و پایم را تقویت می‌کنم. شام کم‌تر می‌خورم تا خدای نکرده چاق نشوم.

بزرگ‌ترین آرزوی محمدمهدی چیست؟

سایه‌ی پدر و مادرم بالای سرم باشد و در ورزش هم موفق و پیروز باشم.

دنیا را چه رنگی می‌بینی؟

قرمزته. دنیا همیشه قرمزه. شما چرا از من نپرسیدی که استقلالی هستم یا پرسپولیسی؟

 

CAPTCHA Image