داستان/ شبیه گوریل


مرضیه مظفری- کلاس ششم ابتدایی- کاشان

عینکم را از بینی‌ام بالا کشیدم. همیشه این کار را می‌کنم. احساس آرامش خوبی به من می‌دهد. لبخندی زدم و خود را در آینه دقیق‌تر نگاه کردم. داشتم موهایم را چک می‌کردم که مادرم مرا صدا زد و گفت: «سحر بیا دیگه. دیر می‌شه‌ها!» گفتم: «باشه.» چمدانم را باز کردم. همه چیز همان‌طور که چیده بودم سر جایش بود. مسواک خوشگلم، پتوی عزیزم و بقیه‌ی وسایل نازنینم سر جای‌شان نشسته بودند. من به وسایلم خیلی حساسم. یادم می‌آید که سپهر، برادر کوچک‌ترم یک بار اتفاقی به حوله‌ام دست زد، خانه را روی سرش خراب کردم. هیچ وقت وسایل شخصی خودم را برای رفتن به مسافرت مخصوصاً خانه‌ی عمه‌ی عزیزم که در قم است جا نمی‌گذارم. فقط یک بار چادرنمازم را در خانه جا گذاشتم و به حرم مطهر بی‌بی معصومه نرفتم. می‌دانید چرا؟ چون چادرنماز مخصوص من با عطر گلاب مخصوص خودم آغشته بود. بدون آن عطر نمی‌توانستم چادری را سر کنم. مادرم مدام می‌گفت: «سحرجان! حالا یک عطر رو نزدی، چی می‌شه، دنیا که به آخر نرسیده. بیا یه چادر سر کن بریم!» ولی من زیر بار نمی‌رفتم. بگذریم. نگاهی به چادر گل‌منگلی نازنینم انداختم و عطر نازنینم هم که در کنارش خوابیده بود و برای اطمینان ده عدد عطر دیگر هم کنارش گذاشته بودم تا اگر خدای نکرده چادرم گم شد، بتوانم از چادر دیگری استفاده کنم. سفر به قم بسیار لذت داشت. بعد از این که به خانه‌ی عمه رفتیم، بعد از احوال‌پرسی به حمام رفتم. وقتی بیرون آمدم، دیدم شانه‌ام در چمدان نیست. ای داد بیداد! یادم رفت آن را بگذارم. من همیشه از شانه‌ی زرد با خط‌های قرمز استفاده می‌کنم. حالا من شانه‌ای مثل شانه‌ی خودم را از کجا گیر بیاورم؟ بالأخره آن مسافرت تمام شد و من یک ماه موهایم را شانه نکردم. وقتی به خانه برگشتم و خودم را در آینه دیدم، شبیه گوریل بودم. از این به بعد وقتی به مسافرت می‌روم، باید ده عدد شانه‌ی زرد با خط‌های قرمز با خودم ببرم.

یادداشت

مرضیه، شخصیت جالبی را در قصه‌اش روایت می‌کند. شخصیتی که به وسایل شخصی‌اش حساس است. یکی از ویژگی قصه، داشتن شخصیت‌هایی است که با هم متفاوت باشند. همین تفاوت می‌تواند قصه را به خوبی پیش ببرد. برای شروع، این اثر خوب است. توصیه می‌شود نویسنده از جمله‌های بلند استفاده نکند و هم‌چنین مطالعه را جزء برنامه‌ی کاری خودش قرار دهد .

آسمانه

 

CAPTCHA Image