نثر ادبی/ ستاره‌ی دنباله‌دار


نجمه زارعی – کرمان

یک ستاره‌ی دنباله‌دار دیدم. به مادرم گفتم: «من یک ستاره دیدم.»

مادر بی‌حوصله جواب داد: «خب!... دیدی که دیدی.»

بابا از سرکار برگشت. کنار اتاق نشست. پنجره را باز کردم و جایی که ستاره‌ی دنباله‌دار را دیده بودم نشان دادم: «امشب یک...»

بابا داد زد: «پنجره را ببند، پشه می‌آید توی اتاق.»

پنجره را بستم. مادر سفره‌ی شام را انداخت. بابا خواب‌آلود چند لقمه غذا خورد. مادر گفت: «امشب جاها رو روی پشت‌بام انداختم.»

بابا فقط سرش را تکان داد. با خوش‌حالی کتابم را جمع‌کردم و گفتم: «امشب کلی ستاره‌ی دنباله‌دار می‌بینیم.»

اما هیچ کس از حرف من خوش‌حال نشد.

یادداشت:

نجمه‌ی خوبم!

 داستان کوتاهت جالب بود. حس تنهایی را خوب بیان کرده بودی. داستان شما در عین کوتاهی باز هم جمله‌هایی دارد که می‌توان حذف کرد؛ مثلاً همان خط اول. راوی داستان می‌گوید: من یک ستاره‌ی دنباله‌دار دیدم. جمله‌ی بعد، همین حرف تکرار می‌شود. این تکرار زاید است. در پاراگراف اول فعل «دید» پنج بار تکرار شده است که با کمی دقت می‌شد از فعل‌های دیگر استفاده کرد.

آسمانه

 

CAPTCHA Image