گفت‌وگو/ حکایت گنجشکی روستایی که هیچ‌وقت شهری نشد


نسرین نوش‌ امینی

 (گفت‌وگو با جعفر ابراهیمی «شاهد» شاعر و نویسنده‌ی نوجوانان)

 فرزند روستاست. سال 1330 در اردبیل، روستای «حور» به دنیا آمده و کودکی خود را در همان ده گذرانده است.

یازده‌ساله بود که با پدر و عمویش به تهران آمد.

«کلاغ تشنه»، نخستین مجموعه‌ی شعرش بود که چاپ شد، قصه‌ای منظوم براساس قصه‌های ازوپ؛ اما انتشار آن، به قدری طول کشید که پیش از آن 35 عنوان کتاب از ابراهیمی منتشر شد و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت. آن زمان «محمدرضا دادگر»، مدیر بخش گرافیگ و تصویرگری کانون پرورش فکری بود؛ تصویرگری که از ابراهیمی می‌خواست یک کلاغ زنده بگیرد و برایش بیاورد تا او کتابش را تصویرگری کند؛ بی‌خبر از این که کلاغ زنده را نمی‌توان گرفت؛ بنابراین نخستین مجموعه‌ی شعر او نه «کلاغ تشنه» که «شکوفه‌های شعر» و «غنچه‌های شعر» بود که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

سال 1360، مصطفی رحماندوست به لندن رفت و شعرهای چند شاعر از جمله جعفر ابراهیمی را به نزد «محمود کیانوش» برد.

کیانوش از شعرهای او خوشش آمد و تشویقش کرد تا برای سال‌های آخر دبستان شعر بگوید.

اندک اندک، «سروش نوجوان» شکل گرفت. نشریه‌ای که به این گروه سنی اختصاص داشت و شاعران و نویسندگان خوبی چون «قیصر امین‌پور» و «بیوک ملکی» و «فریدون عموزاده‌خلیلی» در آن فعالیت می‌کردند.

سال 68 رمان، «یک سنگ، یک دوست» او منتشر شد که کتاب سال کشور گردید.

جعفر ابراهیمی، هم‌چنین دستی در طراحی، نقاشی و مجسمه‌سازی دارد. او عاشق این بوده است که کتاب‌های خودش را قبل از آن‌که چاپ شوند، به صورت دستی بسازد و از این کار، لذت فراوانی برده است.  

 

برای ما از دوران کودکی و نوجوانی خود بگویید.

دوره‌ی کودکی من در زادگاهم گذشت. یازده‌ساله بودم که به تهران آمدم. در روستای ما به جز کتاب‌های درسی، کتابی یافت نمی‌شد. آن زمان، فقط قهوه‌خانه‌ها رادیو داشتند.

 

پس شما چه‌طور با کتاب آشنا شدید؟

من یک عموی مجرد داشتم. با این‌که درس زیادی نخوانده بود، اهل مطالعه بود. یک چمدان پر از کتاب داشت که در آن یک قفل نمایشی زده بود. من و پدرم، اوایل که به تهران آمده بودیم، در خانه‌ی او زندگی می‌کردیم. او شب‌ها که از سر کار می‌آمد، چمدانش را باز می‌کرد و برای من و پدرم، و اگر مهمانی بود، برای او کتاب می‌خواند. آن زمان بیش‌تر از همه کتاب «امیرارسلان نامدار» و کتاب «هفت‌پیکر نظامی» باب بود. این کتاب‌ها روی من خیلی اثر می‌گذاشتند.

 

پس به کتاب‌های عموی‌تان دسترسی نداشتید؟

اوایل نه؛ اما یک روز عمویم - فکر می‌کنم از روی عمد - قفل را به چمدانش نزد. شاید به این دلیل که علاقه‌ی من را به کتاب دریافته بود! من غلط‌های او را هنگام خواندن کتاب می‌گرفتم؛ با این‌که یازده سال بیش‌تر نداشتم. آن روز فرصت یافتم کتاب امیرارسلان نامدار را از نزدیک ببینم و آن را بردارم. بیش‌تر از آن‌که شیفته‌ی داستان باشم، تصویرسازی‌های کتاب مرا مسحور می‌کرد؛ تصویرسازی‌هایی که چیزی بین مینیاتور و واقع‌گرایی بود. امیرارسلان را در حال کمان‌کشیدن و تیرانداختن به سوی شیر نشان می‌داد. من شیفته‌ی سیمای فرخ‌لقا، معشوقه‌ی امیرارسلان و خودش شده بودم.

تصمیم گرفتم از روی کتاب، کتاب‌سازی کنم. در یک دفتر دویست‌برگ که آن زمان ارزان هم نبود، تصویرها و متن کتاب را دوباره کشیدم و نوشتم. این کتاب بازسازی‌شده، ساخته و پرداخته‌ی دست من بود و وقتی هم‌کلاسی‌هایم آن را دیدند، بسیار مشتاقش شدند و مشتریان فراوانی پیدا کرد. برای من دفتر دویست‌برگ می‌آوردند که برای آن‌ها هم این کار را انجام بدهم. کار کتاب‌سازی از کارهایی بود که بسیار مورد علاقه‌ام بود؛ حتی کتاب‌های خودم را هم پیش از آن‌که به چاپ برسد، کتاب‌سازی می‌کردم .

تا این‌که کم‌کم ماجرا به گوش مدیر مدرسه رسید و او برای تنبیه، مرا در سردابه‌ی تاریک مدرسه زندانی کرد. من در آن سردابه، صحنه‌های داستان امیرارسلان را بازسازی و برای خودم نمایش آن را اجرا می‌‌کردم. بشکه‌ی بزرگی که آن‌جا بود، برای من به شکل دیو داستان نمود می‌یافت و با چوب‌دستی که آن‌جا بود، با آن می‌جنگیدم. مدیر مدرسه فراموش کرد که مرا زندانی کرده و تا غروب آن‌جا بودم که با داد و فریادهایم، عاقبت یادشان آمد و فراش مدرسه مرا به خانه رساند.

 

در سرودن شعر، چه کتاب‌هایی بر شما اثرگذار بود؟

دیوان پروین اعتصامی و دیوان حافظ را از کهنه‌فروشی‌ها خریدم و مطالعه کردم. بعد از آن تحت تأثیر پروین اعتصامی، شعری سرودم. آن زمان کاری شیطنت‌آمیز کردم. به معلم گفتم: «شعری برای شما می‌خوانم، بگویید از کیست.» شعر را که خواندم، آقای معلم گفت یا از سعدی است یا پروین. او خوب حدس زده بود؛ چون از پروین تأثیر گرفته بودم، البته من آن زمان متوجه این تأثیر نبودم و بعدها به آن پی بردم. بعد از آن‌که گفتم شعر خودم است، کمی بهش برخورد که چرا از ابتدا نگفتم شعر خودم است. او گفت شعر گفتن کار هر کسی نیست و خواست مرا امتحان کند. چند کلمه‌ای به من گفت و خواست که آن‌ها را در شعرم به کار ببرم. من شعر مورد نظرش را سرودم. بعد از آن بود که او خیلی به من کمک کرد و برایم کتاب می‌آورد؛ البته آن کتاب‌ها برای سن و سال من سنگین بودند؛ کتاب‌هایی از نادر ابراهیمی و جلال آل‌احمد.

 

اولین اثرتان در چه نشریه‌ای چاپ شد؟

مجله‌ی «دختران و پسران» که روزنامه‌ی اطلاعات آن را درمی‌آورد، اولین شعرم را چاپ کرد.

 

چه شد که تخلص «شاهد» را برای خود برگزیدید؟

دوستانم باور نمی‌کردند شعرهایی که در نشریه‌ها از من چاپ می‌شود، برای خودم باشد. می‌گفتند جعفر ابراهیمی زیاد است؛ حتی در کلاس خودمان دوتا جعفر ابراهیمی داشتیم. تا این‌که به پیشنهاد یکی از دوستانم، تصمیم گرفتم برای خودم تخلصی دست و پا کنم. دیوان حافظ را گشودم و این بیت درآمد: «شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد / بنده‌ی طلعت آن باش که آنی دارد.»

بعد از آن، دو شعر هم‌زمان در همان مجله با این نام مستعار از من چاپ شد و هم‌کلاسی‌ها مرا باور کردند. آن موقع از معانی عمیقی که در کلمه‌ی شاهد پنهان است، آگاه نبودم؛ اما باز آن را برای تخلص برگزیدم و کم‌کم با همین تخلص معروف شدم.

 

از کتاب‌های اثرگذار دیگر بگویید.

کیهان، هر هفته کتابی چاپ می‌کرد به نام: «کتاب هفته». گاهی با نام «کیهان هفته» چاپ می‌شد. این کتاب‌ها بسیار استثنایی، پربار و جالب بودند؛ پر از شعر و داستان؛ که البته بیش‌تر ترجمه بودند و تصویرگری‌های بسیار عالی که کار آقای «مرتضی ممیز» بود. آثار «شاملو» و «کیانوش» هم در میان آثار بودند. یکی از اقوام ما، در یک خیاط‌خانه که محل رفت و آمد افراد فرهیخته بود، کار می‌کرد. آن‌جا این کتاب را برای مطالعه‌ی مشتری‌ها در موقع انتظار روی میز می‌گذاشتند. وقتی این هفته‌نامه باطل می‌شد و از تاریخش می‌گذشت، آن‌ را برایم می‌آورد و من می‌خواندم. این هفته‌نامه خیلی بر من اثر داشت.

در هفده‌سالگی عضو کتاب‌خانه‌ی پارک شهر شدم. بعد از سه سال، کارت عضویت جاوید گرفتم. این عضویت را فقط به اعضایی می‌دادند که کوچک‌ترین خطایی نداشتند و کتاب‌ها را به‌موقع، تمیز و مرتب پس می‌آوردند. باید سه سال این‌گونه رفتار می‌کردند تا عضویت جاوید بگیرند. در این کتاب‌خانه، من به کتاب‌های بسیاری دسترسی داشتم.

در تمام دوران نوجوانی، به شدت کتاب می‌خواندم؛ آن هم در شرایط خاصی. آن زمان مردم ساعت نُه شب می‌خوابیدند. من در بالکن، زیر نور چراغ برق کتاب می‌خواندم و تا پاسی از شب بیدار بودم.

 

شرایط نشر کتاب کودک و نوجوان آن زمان چگونه بود؟

آن زمان برای نوجوانان، هیچ رمان تعلیقی وجود نداشت. از اولین رمان‌ها همین رمان «یک سنگ و یک دوست» من و رمان «آتش در خرمن» از آقای فتاحی بود. قبل از انقلاب، به غیر از کانون پرورش فکری و بخش نشر کودک انتشارات امیرکبیر که ما آن را راه‌اندازی کردیم، هیچ ناشر خصوصی برای کتاب کودک و نوجوان وجود نداشت. بعد از انقلاب، ناشران خصوصی هم آمدند و کار نشر کتاب کودک را پیش بردند. آن زمان تیراژ کتاب‌ها ده تا بیست‌هزار جلد بود. مثل الآن نبود که تیراژ کتاب‌ها هزار یا پانصد جلد باشد. این تیراژهای بسیار پایین از نظر من شرم‌آور است؛ هم برای نویسنده، هم خواننده و هم ناشر. الآن کار نشر کتاب کار سختی شده است. تیراژ پایین کتاب‌ها به دلیل این است که کتاب، فروش نمی‌رود. علاقه به کتاب کم شده و سطح مطالعه‌ پایین آمده است.

 

آینده‌ی ادبیات کودک و نوجوان را چگونه می‌بینید؟

راستش بعضی ناامیدند؛ اما من خوش‌بینم! نه فقط ادبیات کودک و نوجوان که درباره‌ی ادبیات بزرگ‌سال هم خوش‌بینم! با توجه به این‌که ادبیات کودک و نوجوان ما هنوز نوپاست. سابقه‌ی آن شاید فقط به چهل سال برسد. قبل از آن فقط در دوران مشروطیت، آثاری به صورت غیرجدی و تفننی برای کودک و نوجوان وجود داشت؛ ولی در دهه‌ی پنجاه کار برای کودک و نوجوان به‌صورت جدی شروع شد و بعد از انقلاب به اوج رسید. ناشران کودک و نوجوان بسیاری پدید آمدند که الآن صرفاً از همین راه، سرمایه‌دار شده‌اند. تصویرگران بسیار خوبی، هر ساله فارغ‌التحصیل می‌شوند که آثارشان با آثار خوب جهانی برابری می‌کند. در داستان و شعر پیش‌رفت بسیار خوبی داشته‌ایم. از کتاب‌های من دوازده - سیزده جلد به زبان‌های گوناگون ترجمه شده که این‌ها نشانه‌های خوبی است.

 

اولین کتاب  شما در چه سالی چاپ شد؟

اولین کتاب من داستان جالبی دارد که شاید شنیدنش خالی از لطف نباشد. آقای «امیرحسین فردی» که آن زمان‌ها سردبیر کیهان‌بچه‌ها بود، به من گفت که داستان بلندی نداری برای چاپ؟ داستانی که شروع کرده باشی و باقی آن را کم‌کم بنویسی؟ من دروغ کودکانه‌ای گفتم؛ برای این که خودم را مجبور به کار کنم، از این دروغ‌های کودکانه می‌گفتم. گفتم چرا یک داستان در دست نوشتن دارم و بیست صفحه‌ای از آن را نوشته‌ام. گفت نامش چیست و من گفتم هنوز نامی انتخاب نکرده‌ام. قرار شد داستان را برای ایشان ببرم. شب که شد از گفتن این دروغ کودکانه پشیمان شدم؛ اما مجبور بودم آن را شروع کنم. بیست صفحه‌ای نوشتم و برای ایشان بردم. بعد از آن، هر هفته قسمت بعد را می‌نوشتم و به صورت داستان دنباله‌دار در مجله‌ی کیهان چاپ می‌شد. این رمان بعدها با نام «یک سنگ و یک دوست» چاپ شد که در حقیقت اولین رمان من و دومین کتاب چاپ‌شده‌ام بود. اولین کتابم داستان «بهار در روستای ما» نام داشت که آن هم به صورت مسلسل در کیهان‌بچه‌ها چاپ می‌شد؛ اما وقتی به‌صورت کتاب درآمد، نام آن را به «در کوچه‌های خیس» تغییر دادم.

 

آیا برای نوشتن داستان، اول طرح و ایده می‌ریزید و بعد دست به کار می‌شوید؟

مثل خیلی از نویسندگان جهان، اولین جمله‌های کتاب برای من خیلی مهم هستند. در بسیاری از موارد، اولین جمله برای من تعیین‌کننده است. گاهی با اولین جمله داستان شکل می‌گیرد و بدون این‌که موضوع را تعیین کنم، به نوشتن ادامه می‌دهم و سعی می‌کنم که داستان را سر و سامان بدهم. گاهی هم سفارشی کار می‌کنم. موضوع را سفارش می‌دهند و من اثر را به صورت کوششی خلق می‌کنم؛ نه جوششی.

 

پس همه چیز در حین نوشتن رخ می‌دهد؟

آن چیزی که در حین نوشتن رخ می‌دهد، همان چیزی است که بیش‌تر از هر چیزی به هنر و ادب ناب نزدیک است و همان چیزی است که دیگران از خواندنش لذت می‌برند. گاهی وقت‌ها، داستان را که پیش می‌برم، می‌بینم کاملاً متفاوت با چیزی است که در ذهن داشته‌ام و ذهن و دست من بدون این که بخواهم مرا یاری داده‌اند و به سوی چیزی که لازم بوده نوشته شود، سوق داده‌اند.

 

خط‌خوردگی در دست‌نوشته‌های‌تان زیاد است؟

نه، اولین بار که اثر را دست‌نویس می‌کنم، دچار یک مصیبت بزرگ می‌شوم، چون بعدها نمی‌توانم دست‌خط خودم را بخوانم. سرعت ذهنم خیلی بالاست، دستم یاری نمی‌کند. دختر بزرگم که تخصص خط مرا دارد به کمکم می‌آید و بهتر از من خطم را می‌خواند.

 

مطالعه‌ی ادبیات کهن چه‌قدر بر کار نویسندگان و شاعران اثرگذار است؟

بسیار زیاد؛ اما تأثیر آن پنهان است و خود شخص بعدها متوجه می‌شود. شما اگر هر روز گلستان سعدی را مطالعه کنید، می‌بینید بعد از مدتی در نامه‌نگاری‌های‌تان اثر می‌گذارد و نثر شما مسجع می‌شود، فاخر و تلگرافی می‌شود. برای مثال از میان بزرگان ما، «ابراهیم گلستان» تحت تأثیر گلستان سعدی بود. شاملو هم تحت تأثیر تاریخ بیهقی و ترجمه‌های متون مذهبی قدیم که بسیار زیبا هستند، بود. «اخوان‌ثالث» بر اثر ارتباطی که با ادبیات کهن داشت، زبان خراسانی را دوباره زنده کرد.

 

آیا شما با کودکان - که مخاطبان بسیاری از آثارتان هستند - رابطه‌ی مستقیم دارید؟

در گذشته که مجله‌ی «آیش» را منتشر می‌کردیم، حدود بیست‌هزار عضو در سراسر کشور داشتیم؛ که همه یا شاعر بودند یا نقاش و یا نویسنده. با آن‌ها ارتباط مکاتبه‌ای داشتیم؛ حتی برای‌شان پرونده تشکیل می‌دادیم و روند پیش‌رفت کارهای‌شان را بررسی می‌کردیم .

الآن ارتباط مستقیم من با کودکان، کودکستان‌هایی است که مرا به آن‌جا دعوت می‌کنند. علاوه بر آن، از 27سالگی فرزند داشتم؛ یک دختر و سه پسر. فرزندانم و خواهرزاده‌هایم همیشه دور و برم بودند. حالا که به این سن رسیدم، نوبت نوه‌هاست. تا چشم باز کردم، چهارتا نوه آمدند که تجربه‌های تازه‌تری با آن‌ها دارم؛ تجربه‌هایی متفاوت از آن‌چه با فرزندانم داشتم. صاحب نوه بودن لذتی است از نوعی دیگر!

 

وقتی می‌بینید بسیاری از جوان‌های امروز شعر «خوشا به حالت ای روستایی» را از حفظ دارند و می‌خوانند، چه احساسی به شما دست می‌دهد؟

همه‌ی آدم‌ها یک حس نوستالژیک به کودکی خود دارند و به کودکی‌شان علاقه دارند. آن شعر هم بخشی از کودکی آن‌هاست. در بسیاری از جاهایی که رفت و آمد می‌کنم، مثلاً در بانک، نام مرا که روی چک می‌بینند، به جا می‌آورندم، به یاد همان شعر می‌افتند و آن را برایم می‌خوانند. همکارهای‌شان را صدا می‌زنند که بیایند و مرا ببینند. احترام بسیاری می‌کنند و کارم را سریع‌تر راه‌می‌اندازند.

 

سرودن و نوشتن برای نوجوانان سخت‌ است یا کودکان و یا خردسالان؟

هرچه گروه سنی پایین‌تر می‌رود، سرودن و نوشتن سخت‌تر می‌شود. هرچه سن پایین‌تر می‌رود، محدودیت‌ها بیش‌تر و موضوع‌ها کم‌تر می‌شود. وزن‌ها محدودتر و دست و پای شاعر و نویسنده بسته‌تر می‌شود. اگر کسی تخصص نداشته باشد، از کار بازمی‌ماند؛ کار هر کسی نیست.

 

کدام اثر شماست که می‌تواند هر چه بیش‌تر مخاطب را به شخصیت اصلی‌تان نزدیک کند؟

کتابی دارم به نام «بوی کال یاس» که شامل دوازده شعر و دوازده مطلب داستان‌گونه درباره‌ی همان اشعار است. در آن کتاب خودم حضور دارم. روحیات خودم را بیان کرده‌ام و این‌که هر شعری را در چه حالتی گفته‌ام و در آن لحظه چه حسی داشته‌ام. این کتاب را کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به نشر رسانده که الآن کمیاب است و فکر می‌کنم فقط در کتاب‌خانه‌ها یافت می‌شود.

در بسیاری از داستان‌هایی که در فضای روستا می‌گذرد، خودم حضور دارم. کتابی هم دارم به نام «بیژی» که چیزی است بین خاطره و داستان؛ از خاطره بالاتر و از داستان پایین‌تر. سعی کرده‌ام حال و هوای خاطره‌گونه‌اش باقی بماند تا باورپذیری‌اش بیش‌تر باشد.

 

آیا اتفاق افتاده که از نشر کتابی پشیمان بشوید؟

خیلی زیاد. تجربه نشان داده بسیاری از کسانی که در جوانی کتابی چاپ کرده‌اند، پشیمان شده‌اند؛ حتی خودشان همه‌ی کتاب‌های‌شان را خریده‌اند و آتش زده‌اند. خیلی‌ها آثار اولیه‌ی‌شان را دوست ندارند. من هم آثاری داشتم که می‌توانستم بهتر از این خلق کنم؛ یا غلط‌های چاپی زیاد داشتند و یا خوب تصویرگری نشده بودند.

 

تا به حال اثری از نویسنده‌ای یا شاعری خوانده‌اید که بعد از آن آرزو کنید کاش این اثر را من نوشته بودم؟

خیلی برایم پیش آمده است، و این همان زمان است که انصاف در ذهن، خودش را به آدم نشان می‌دهد. احساس کرده‌ام این حرفی بوده که من دوست داشته‌ام بزنم و حالا شخص دیگری به جای من گفته است و از این بابت خوش‌حال می‌شوم.

 

از دشواری‌ها بگویید. از رنج‌هایی که در طول خلق اثر به آن دچار می‌شوید؟

مشکلاتی که وجود دارد، خارج از زندگی نیست؛ یعنی جزء روزمرگی‌های زندگی است. خیلی وقت‌ها در حال نوشتن مجبورم کارم را رها کنم و به دنبال کار دیگری بروم؛ مثلاً فرزند بیمارم را برای درمان ببرم یا برای خرید از خانه خارج شوم. مشکلات آزاردهنده‌ای میان نویسنده و اثر فاصله می‌اندازد و حتی ممکن است این فاصله سال‌ها طول بکشد. ارتباط میان اثر و خالق اثر قطع می‌شود و برقراری دوباره‌ی این ارتباط بسیار مشکل خواهد بود. این خیلی مهم است که اطرافیان شاعر و نویسنده، او را درک کنند و بدانند که زندگی خاصی دارد و باید دیگران خود را با او مطابقت دهند؛ نه این‌که برعکس باشد.

 

خاطره‌ی خاصی دارید که دوست داشته باشید با ما در میان بگذارید؟

قبل از انقلاب، زمانی که هفده‌ساله بودم، یکی از دوستانم خبر داد که مجله‌ی جوانان، نویسندگان و شاعران جوان را برای انتشار آثارشان به ناشران وزارت فرهنگ و هنر معرفی می‌کند. باید هرچه زودتر یکی از آثارم را ارائه می‌دادم. آن زمان کتاب شعر زیاد چاپ کرده بودم، ولی هنوز داستانی از من منتشر نشده بود. کاری هم آماده‌ی ارائه نداشتم. با دوستم در پارک شهر نشستیم و من شروع کردم به نوشتن یک رمان. یک دفتر دویست‌برگ داشتم که در عرض چهار - پنچ ساعت آن را پر کردم و رمان را به پایان رساندم، البته وقتی رسیدیم به جایی که باید اثر را ارائه می‌دادیم، وقت اداری تمام شده بود.

 

آن رمان چه شد؟

موضوع خوبی داشت؛ ولی چون در زمان کوتاهی نوشته بودم، نتوانسته بودم آن را خوب پردازش کنم. فردا صبح عقلم سر جایش آمد با خودم گفتم چه عجله‌ای است وقتی اثری آماده ندارم. بعد سر فرصت می‌نویسم .

 

مهم‌ترین ویژه‌گی جعفر ابراهیمی چیست؟

روستایی‌زاده‌ام. گنجشک، پرنده‌ای است دهاتی و هر چه‌قدر هم در شهر زندگی کند، شهری نمی‌شود. من همان گنجشکی هستم که 52 سال است در شهر زندگی می‌کنم؛ اما هنوز شهری نشده‌ام. در بسیاری از آثارم حال و هوای روستایی آشکار است.

 

و حرف آخر جعفر ابراهیمی؟

از بچه‌ها می‌خواهم به کتاب احترام بگذارند. کتاب دوست‌داشتنی است. کتاب‌ها را بخوانند. بعدها که بزرگ شدند و گرفتار کار، زندگی و ازدواج، فرصت کم‌تری برای مطالعه پیدا می‌کنند. بهترین دوران همین دوران کودکی و نوجوانی است که با خواندن کتاب می‌توانند خودسازی کنند و آینده‌ی موفق‌تری داشته باشند.

 

CAPTCHA Image