شعر/ قدم بزن


پرسه می‌زنم

میان قدم‌های آهسته‌ی عقربه‌ها

که ساعت‌های بی‌تویی را

دور می‌زنند

کاش نگاهت بود

و تماشا می‌کرد

که چگونه جویبار اسم تو

در امتداد خطوط دفترم

جریان می‌یابد

و تمام رنگ‌های نقش روی بوم

به گل‌های چسبی دیوار اتاق تو

کوچ می‌کنند!

قدم بزن

و دور شو

به پیاده‌روها خواهم گفت

که ردپایت را برایم نگه دارند

پرسه می‌زنم

میان گل‌های چسبی اتاقت

که حالا دیگر تا قلبم روییده‌اند

پرسه می‌زنم

قدم بزن

و دورتر شو...

فرشته مرادی – پانزده ساله – اراک

 

CAPTCHA Image