پرسه میزنم
میان قدمهای آهستهی عقربهها
که ساعتهای بیتویی را
دور میزنند
کاش نگاهت بود
و تماشا میکرد
که چگونه جویبار اسم تو
در امتداد خطوط دفترم
جریان مییابد
و تمام رنگهای نقش روی بوم
به گلهای چسبی دیوار اتاق تو
کوچ میکنند!
قدم بزن
و دور شو
به پیادهروها خواهم گفت
که ردپایت را برایم نگه دارند
پرسه میزنم
میان گلهای چسبی اتاقت
که حالا دیگر تا قلبم روییدهاند
پرسه میزنم
قدم بزن
و دورتر شو...
فرشته مرادی – پانزده ساله – اراک
ارسال نظر در مورد این مقاله