کارخونه‌ی یخ


جوان و پیر

پسر جوانی در اتوبوس کنار پیرمردی نشسته بود و مدام آدامس می‌جوید. پیرمرد هم هی سرش را تکان می‌داد و می‌خندید. بالأخره پس از چند لحظه پیرمرد گفت: «خیلی معذرت می‌خواهم پسرم. شما با من حرف می‌زنید؛ ولی باید بگویم من گوش‌هایم سنگین است و حرف‌های شما را نمی‌شنوم!»

 

دخترکوچولو

دوتا دخترکوچولو مشغول بازی بودند. اولی به دومی گفت: «ببینم مریم! علیِ شما دماغ‌شو به کی داده؟»

مریم گفت: «چه‌طور مگه؟»

ـ آخه دیروز مادرت می‌گفت علی برو دماغ‌تو بگیر.

 

شعر پرمعنی

در یک مهمانی شاعری این شعر را خواند: «همه شب تا به صبح بیدارم/ گرچه نه عاشق و نه بیمارم»

شخصی از وسط بلند شد و گفت: «اگر نه عاشقی و نه بیمار و شب‌ها هم تا صبح بیداری؛ پس حتماً دزد هستی.»

 

شاعر احساسی

شاعری روی تپه‌ای ایستاده و به جایی خیره شده بود. بعد از چند لحظه، رو کرد به جمعیت و گفت: «افق را ببینید چه زیباست؟»

پسربچه‌ای از میان جمعیت گفت: «آقا! این‌که افق نیست، خانه‌ی شماست که آتش گرفته و دارد می‌سوزد.»

 

بهترین هتل

هتل‌دار: «امیدوارم دیشب خوب خوابیده باشید! این اتاق یکی از بهترین اتاق‌های ماست.»

مسافر: «بله، این اتاق بهترین اتاق است؛ چون تمام پشه‌ها هم این اتاق را انتخاب کرده بودند.»

 

بهشت یا جهنم؟

اولی: «بهشت رو بیش‌تر دوست داری یا جهنم رو؟»

دومی: «فرقی نمی‌کنه.»

اولی: «چرا؟»

دومی: «چون هر دو جا رفیق زیاد دارم.»

 

ضعف چشم

مردی بدون عینک به خیابان آمد. باد کلاهش را برد و او شروع کرد به دویدن دنبال کلاه. بعد از یک ساعت، پسری از او پرسید: «آقا چه‌کار می‌کنید؟»

مرد گفت: «دنبال کلاهم می‌دوم.»

پسر گفت: «آقا! شما یک ساعته دارید دنبال این مرغ سیاه می‌دوید؛ کلاه شما بالای درخته.»

 

ناهار خوش‌مزه

بچه: «مامان ناهار چی داریم؟»

مادر: «هیچی . »

بچه: «آخ‌جان از شرّ املت راحت شدیم!»

 

پیامک ضرب‌در یخ

* کودک که بودم، تمام اعضای فامیل می‌گفتند: تو به ما رفتی؛ اما الآن که بزرگ شدم، هیچ کدام مسئولیت حرفی را که زدند به عهده نمی‌گیرند و مرتب می‌پرسند: «تو به کی رفتی؟»


* پدرم اومده می‌گه: «بیا دلستر بخور پسرم!» تعجب کردم، می‌گم: «دست‌تون درد نکنه، چه عجب یاد من بودید؟» می‌گه: «آخه این تلخه کسی نمی‌تونه بخوره. تو نخوریش مجبوریم بریزیم دور.»

 

* اولین ضربه‌ی روحی زندگی‌ام را زمانی خوردم که یک گردو را شکاندم، خوردم، دیدم ترشه؛ نگو لیمو امانی بوده.

 

* اظهار نظر یک تنبل: «عصر حجر، عصر اطلاعات، عصر ارتباطات، عصر فن‌آوری، عصر دیجیتال و... همه‌ی این‌ها ثابت می‌کنند که پیش‌رفت بشر همیشه در عصر صورت گرفته و هیچ نیازی نیست که انسان صبح زود بیدار شود.»

 

* خاطرات پیرمردی برای نوه‌اش: «شما یادتان نمی‌آید؛ ولی زمان قدیم که کامپیوتر و اینترنت نبود، پدیده‌ای بود به نام خواب که شب‌ها رخ می‌داد.»

 

CAPTCHA Image