شعر


نامه

رقیه ندیری

حیاط باصفایش

که یک دنیا بزرگ است

پر از مادربزرگ است

پر از بابابزرگ است

 

در آن‌جا خانمی هست

به اسم عمه‌گیسو

که من نامه نوشتم

به تنها دختر او

 

نوشتم عمه‌گیسو

مریض و غصه‌دار است

برای دیدن تو

همیشه بی‌قرار است

 

بیا با خنده‌هایت

پر از گل کن دلش را

که او دیگر نباشد

مریض احوال و تنها

 

پولی که بابا دود می‌کرد

فریدون سراج

در خانه هر روز

ناراحتی بود

از آن همه پولی که بابا دود می‌کرد

در آتش آرام سیگار

از آن همه تکرار، تکرار...

*

ما هرچه گفتیم

انگار نشنید

تا این که یک روز

گفتند بابا

کارش به بهداری کشیده

با سرفه‌های خشک یک‌ریز

با آن نفس‌های بُریده!

*

برگشتنش در خانه، اما

حال و هوای دیگری ساخت

او آخرین سیگار خود را

در چشم‌های ماتِ مادر

در مشتِ خود لِه کرد و انداخت!

 

آغوش باز

شاعر: وندی ال. نیکولز

ترجمه‌ی آزاد: علی‌رضا شفیعی‌فر

روزی که به دنیا آمدی

روحم جان گرفت

تو حلقه‌ی گم‌شده‌ای بودی

که زندگی مرا کامل کردی.

 

آن چشمان آبی قشنگ،

با نگاهی تحسین‌آمیز به من زُل زده بودند؛

به زنی که همین تازگی،

مادر تو شده بود.

 

روزها ماه شدند،

ماه‌ها سال.

و من، تو را تماشا می‌کردم که

در سختی‌های زندگی قد می‌کشیدی.

 

حالا که بزرگ شدی،

قدم‌های بعدی را تنهایی برمی‌داری

آن روزها گذشته‌اند؛ اما،

در قلب من همیشه ماندگارند.

 

اگر راهت را گم کردی،

و ندانستی که چه بگویی و چه بکنی،

بدان که من با تمام وجود آن‌جایم،

با آغوشی باز و دستی که همیشه دستگیر توست.

 

درخت

اسماعیل الله‌دادی

گیر کرده‌ام در این حیاط

خوش به حال‌تان درخت‌های جنگلی؛

خوش به حال‌تان!

درخت‌های بانشاط...

شاخه‌های تازه‌ام

رفته لای نرده‌ها

ریشه‌های خسته‌ام

رفته توی فاضلاب

تشنه‌ام، کجاست

جاری زلال آب؟

یک طرف صدای جیغ،

یک طرف صدای بوق،

یک طرف همیشه دود...

لک زده دلم برای نور؛

لک زده دلم برای رود.

نه... نوازش نسیم مهربان

نه... سرود دسته‌جمعی پرندگان

آه!... ای درخت‌های جنگلی

خوش به حال‌تان!

 

CAPTCHA Image