با گذشتگان قدمی بزنیم


از روی اجبار

ابوحارث اسبی لاغر داشت که همیشه از همه عقب می‌ماند. گفتند: «تا به حال شده که جلوتر از همه باشی؟»

گفت: «بلی. یک بار از پلی رد می‌شدیم و فقط یک حیوان روی پل جا می‌گرفت. من آخر از همه بودم، روی پل که رسیدیم قرار شد برگردیم. وقتی برگشتیم من که آخر از همه بودم اجباراً اول شدم.»

زهرالربیع- جزایری

 

امیدواری

مردی نعلی یافته، به زن می‌گفت: «خدا به ما خری داده است.»

زن پرسید: «در کجاست؟»

گفت: «اینک یک نعل آن را یافته‌ام و تنها خر و سه نعل دیگر می‌باید.»

امثال و حکم- دهخدا

 

نهایت کرامت

علی‌بن‌الحسین زین‌العابدین(ع) را غلامی بود که پای گوسپندی را بشکست. گفت: «چرا چنین کردی؟» غلام گفت: «عمداً، تا تو را به خشم آورم.» زین‌العابدین(ع) فرمودند: «من اکنون آن کس را به خشم آورم که تو را این کار آموخت، یعنی ابلیس را» و غلام را آزاد کرد.

نصیحهالملوک- غزالی

 

صوت ناهنجار

در یکی از مساجد مؤذنی با صدای ناهنجاری اذان گفتی. امیری او را گفت: «ده دینار می‌دهم تا جای دیگر روی.» قبول کرد. چندی بعد امیر را در گذری دید گفت: «ای امیر مرا حیف کردی که به ده دینار از آن مسجد به در کردی این‌جا که رفته‌ام بیست دینار همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمی‌کنم.» امیر بخندید و گفت: «زنهار تا نستانی که به پنجاه  دینار راضی گردند.»

گلستان سعدی

 

لقبی پرمعنی

روزی ابوسعید ابوالخیر در مجلسی می‌شد، هنگام ورود خواستند تا او را با القابی بخوانند، ندانستند که چه گویند. از مریدان شیخ پرسیدند که: «شیخ را چه لقب گوییم؟» شیخ بشنید و گفت: «آواز دهید که هیچ کس بن هیچ کس را راه دهید.»

اسرارالتوحید- محمدبن منور

 

تلافی

سائلی به درِ خانه‌ی یکی از اغنیای اصفهان آمده چیزی طلبید. صاحب‌خانه به غلام خود گفت: «ای مبارک بگو به قنبر که بگوید به یاقوت که بگوید به سائل که چیزی حاضر نیست.» سائل گفت: «خداوندا، بگو به جبرئیل که بگوید به میکائیل که بگوید به اسرافیل که بگوید به عزرائیل که روح صاحب این خانه را قبض کند.»

معارف‌الطائف- مجاهدی

 

ابلهان

پادشاهی ندیم خود را گفت نام ابلهان این شهر را بنویس. ندیم اول نام پادشاه را نوشت. پادشاه گفت: «اگر ثابت نکنی تو را عذاب دهم.» ندیم گفت: «دیروز صدهزار دینار به فلان نوکر قرض دادی. من او را می‌شناسم نه زنی دارد و نه فرزندی. به قلمرو پادشاهی دیگری رود و تو او را نیابی.» پادشاه گفت: «اگر نرود و بازگردد چه؟» ندیم گفت: «آن‌گاه نام پادشاه را پاک کنم و نام او را نویسم.»

نوادر- راغب

 

طالع نحس

طالعی باشدم کـه از پــی آب

گر روم سوی بحـر، بــرگردد

ور ز کوهی طلب کنم سنگی

سنگ نایاب هم‌چو رز گردد

ور بــه دوزخ شوم پـی آتش

آتش از یخ فسرده‌تر گــردد

این چنین حال‌هاش پیش آید

هـر کرا روزگــار بــرگــردد

در همه حــال شـکر باید کرد

کــه مـبـادا ز بـد بـتـر گــردد

تذکرة‌العلماء – سمرقندی

 

CAPTCHA Image