شعر


صبح و پدر (1)

سیدسعید هاشمی

صبح رسید و حیاط

غرق گل و روشنی‌ست

پنجره‌ی خانه‌مان

تابلویی دیدنی‌ست

شاد نفس می‌کشد

باغچه در صبحدم

حوض پُر از عکس گل

یاس پُر از بوی نم

شاد و سبک می‌رسد

باز پدر نان به دست

توی نگاهش سلام

روی لبش خنده است

می‌شود از خنده‌اش

صبح، صمیمانه‌تر

باز سرک می‌کشد

زندگی از لای در

 

صبح و پدر (2)

سیدسعید هاشمی

خانه‌ پُر از بوی گل

کوچه پُر از بوی گام

بوی پَر یاکریم

می‌وزد از پشت‌بام

رنگ عوض می‌کند

تیرگی شهر باز

مثل همیشه پدر

خَم شده بر جانماز

می‌زند آهسته دَر

دست لطیف سَحَر

باز نسیم است و حوض

باز خدا و پدر

 

این‌جا...

نوشین نوری

امروز هم شکستند

بال کبوتری را

سم ریخت باغبانی

دیشب به روی گل‌ها

زنبورهای مسموم

بیمار کنج کندو

درد و غبار غم را

باران نکرده جارو

این‌جا همیشه ابری‌ست

دلتنگ بوی باران

از یاد رفته دیگر

سرسبزی بهاران

تنها امید مردم

پایان انتظار است

حتماً اگر بیایی

آن روز نوبهار است!

 

حاضر

زهرا غلامی

من

تو

او،

بچه‌ها:

او

ضمیر غایب است

همه مات و بی‌صدا

بعد،

یک «صدا»

از ته کلاس

داد زد، کسی

نه،

او حاضر است

او حضور غایب است!

 

CAPTCHA Image