سرمقاله


امام؛ پدر همه‌ی بچه‌ها

طورى نشده؟

روزهاى جمعه ناهار به خانه‌ی خانم مى‏رفتیم و تا ساعت دو ناهار مى‏خوردیم و بعد با دوچرخه، بازى مى‏کردیم. دوچرخه‌هاى ما همیشه در خانه‌ی امام بود. امام به ما مى‏گفتند: «به طرف اتاق من نیایید.» اما هیچ‏وقت با اخم و ناراحتى نمى‏گفتند، با خنده مى‏گفتند که من خوابم و خسته‏ام، بیدار و کسل مى‏شوم. شما طرف اتاق من نیایید سر و صدا بکنید. یک بار هم رفتیم و آقا از خواب بیدار شدند. ایشان چیزى نگفتند؛ ولى دیگران ما را دعوا کردند.

یک بار هم وقتى که امام در حال قدم زدن بودند من مى‏خواستم با دوچرخه ‏از یک راهروى باریک رد بشوم که ناگهان دوچرخه لیز خورد و جلوى‏ پاى امام افتاد، ایشان کمک کردند که دوچرخه‌ام را بردارم و به من گفتند: «‏طـورى نشده؟» گفتـم: «نه.»

فقط ترسیـده بودم که نکنـد به آقـا خورده باشم.

مرتضى اشراقى؛ نوه‌‌ی امام خمینی

 

آزادى عمل

بچه‏ها در حضور امام بسیار آزاد بودند و تا وقتى امام حضور داشتند وسعت‏ عمل‌شان بیش‌تر از زمانى بود که ایشان نبودند، چون فکر مى‏کردند یک‏ حامى دارند؛ و اگر عمل نادرستى انجام بدهند، ما به احترام امام اعتراض ‏نمى‏کنیم. در نتیجه وقتى امام مى‏آمدند به‏ جاى این‌که بچه‏ها یک مقدار‏ آرام‌تر باشند، فکر مى‏کردند که حالا هر کارى دل‌شان بخواهد مى‏توانند بکنند.

فرشته اعرابى؛ نوه‌ی امام خمینی

 

اوقات خوش

وقتى بچه بودیم، گاهى اوقات شب‌ها در منزل امام مى‌خوابیدیم و آن شب‌‎ها حال و هواى خاص خودش را داشت. صبح‌ها امام داخل حیاط مى‏آمدند که قدم بزنند، ما هم گوش به زنگ بودیم، امام که وارد حیاط مى‌شدند، فورى مى‏دویدیم پهلوى ایشان و دست‌مان را به کمرمان مى‏زدیم و با ایشان قدم مى‏‌زدیم. ما بچه‏هاى پرشرّ و شورى بودیم، ولى وقتى با ایشان قدم مى‏زدیم، خیلى آرام بودیم و خیلى هم به ما خوش مى‏گذشت.

سیدعماد طباطبایى؛ نتیجه‌ی امام خمینی

 

با او خندیدم

امام هنگامى که در نجف بودند، گاهى بیرون مى‏رفتند و برمى‏گشتند و با یک ذوق و شوقى مى‏گفتند: «یک بچه‏‌اى را دیدم که این جورى بود با او خندیدم، دست روى سر و صورتش کشیدم. یک بچه‏اى که وضع ظاهرش نظافتى نداشت.» با این‌که امام خودشان خیلى نظیف و تمیز بودند، و یک بچه‌ی کثیف خیلى روى ایشان نمى‏تواند تأثیر بگذارد؛ ولى امام آن‌طور از او تعریف مى‌کردند و با یک ذوقى مى‏گفتند که مثلاً دستى به سر او کشیده بودند. به نظرم مى‌آمد که مثلاً چه چیزى از آن کودک مى‌تواند براى امام جالب باشد. این براى من جالب بود که محبت ایشان روى چه مبنایى است. بعد حس کردم که این محبت مبنا دارد، براى این‌که این بچه‏ها به فطرت خودشان نزدیک‌تر هستند، این‌ها به خدا نزدیک‌تر هستند و خداخواهى در همه‌ی آن‌ها مشترک است، بدون این‌که هنوز جایگزینش کرده باشند و هنوز کس دیگرى را در مقابلش گذاشته باشند؛ و مى‌دیدم که امام براى محبت و عاطفه یک مبنا دارند، و آن مبنا برمى‏گردد به اصل باورشان که خداباورى باشد.

فاطمه طباطبایى؛ عروس امام خمینی

 

روى دوش امام

بارها شده بود که من وارد اتاق مى‏‌شدم، امام مرا نمى‌دیدند. مى‌دیدم که امام به زانو روى زمین نشسته و پسرم ـ على ـ روى دوش‌شان سوار است و با امام دارند بازى مى‏کنند و... خیلى دلم مى‏خواست از آن صحنه‏‌ها و لحظه‌ها فیلم یا عکس بگیرم؛ اما مى‌دانستم که امام نمى‏گذارند. صمیمیت و صداقت امام با بچه‌ها و مادرم و... خیلى عجیب بود.

زنده‌یاد سیداحمد خمینى؛ فرزند امام خمینی

 

بازىِ بیست ‌دقیقه‏‌اى

امام پیش از ظهرها در منزل براى طلبه‏ها درس داشتند و درس ساعت یازده ‏و ‏نیم تمام مى‏شد. آقا مقید بودند تا ساعت ده دقیقه به دوازده که مى‏خواستند براى نماز ظهر آماده شوند به مدت بیست دقیقه با ما بازى کنند. ما خودمان وسایلى درست مى‏کردیم و با ایشان بازى مى‏کردیم. یا سر ما را توى دامن‌شان مى‏گرفتند و دیگرى مى‏رفت قایم مى‏شد و این کارها براى ما خیلى عادى بود.

 خانم زهرا مصطفوى؛ فرزند امام خمینی

 

منبع: برگرفته از کتاب پدر مهربان، به کوشش سیداحمد میریان.

 

CAPTCHA Image