نویسنده
خر گمشده
گویند واعظی بر سر منبر موعظه گفتی. مردی روستایی وارد شد و فریاد برآورد که: «خری داشتم گم شده آن را برایم بیاب.»
واعظ گفت: «هرکس از نصایح ما بهرهای نگرفته و اثری ندیده برخیزد.»
احدی برنخاست جز ابلهی که به تمام قد ایستاد. واعظ بدان مرد خر گمکرده گفت: «اینک خرت یافته شد، افساری و مهاری بر سرش بزن و هرجا که خواهی ببر.»
کدو مطبخ قلندری - ملا ادهم خلخالی
دلسوزی
سقراط تهیدست بود. پادشاهی وی را گفت: «چهقدر تهیدستی!» گفت: «شاها اگر راحتی فقر را بدانی، دلسوزیات بر خویش مانع میشود که دل بر من بسوزانی.»
کشکول- شیخ بهایی
بیکاری
خری در حال مردن بود. سگی در انتظار مردن و خوردن لاشهاش بود. خر گفت: «بیهوده انتظار مبر که من تا شنبه نمیمیرم.»
سگ گفت: «من هم تا یکشنبه بیکارم.»
امثال و حکم- علیاکبر دهخدا
حاضرجوابی
ناصر بخارایی شاعر قرن هشتم در سفر حج، «سلمان ساوجی» را در کنار دجله با جمعی دید. سلمان ناصر را گفت: «کیستی؟»
گفت: «مردی شاعرم.» سلمان گفت: «بدیهه توانی گفت؟» ناصری جواب داد: «شاید.»
سلمان بر بدیهه گفت: «دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است.»
ناصر فوری پاسخ داد: «پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه است؟»
همهی حاضران از ذکاوت ناصر بخارایی و قدرت شعرش تعجب کردند.
لطائفالطوائف- فخرالدین علیصفی
نامهنویس
شخصی را گفتند: «کاغذی بنویس.» گفت: «پایم درد میکند.» گفتند: «مگر با پا مینویسی؟» گفت: «خیر، ولی آنگونه که من نویسم به غیر خودم هیچ کس نتواند خواند و حتماً مرا طلب میکنند که بخوانم و پادرد مانع باشد.»
روضهی خلد - مجد خوافی
خوردنی
در خانهی من ز نیک و بد چیزی نیست
جـز قــالی و پارهای نمد چــیزی نیست
از آنچه پـــزند نیست غـــیر از ســودا
وز آنچه خورند جز لگد چیزی نیست
کلیات - عبید زاکانی
سکوت
شخصی هرروز به مجلس قاضی ابویوسف میآمد و مینشست و هیچ نمیگفت. روزی قاضی به او گفت: «چرا حرف نمیزنی؟»
مرد گفت: «ای قاضی! روزهدار چه وقت باید افطار کند؟»
قاضی گفت: «وقتی که آفتاب غروب کند.»
مرد گفت: «اگر آفتاب نیمهشب غروب کند نه؟»
قاضی به او نگاه کرد و گفت: «همان بهتر که ساکت باشی. غلط کردم تو را به حرف آوردم.»
زهرالربیع- جزایری
شاه بیلیاقت
صبح دارالترجمه بودم، بعد خدمت شاه رسیدم. فرمانی از عبدالرحمانخان امیر افغان دیدم که حکم به قتل شیعیان داده و جمعی را کشتهاند. دولت ایران به سفارتخانهی انگلیس ملتجی شده که بلکه دفع شرّ افغان را بکند. حالا چون قشونی نیست به تملق و عجز اقدامات مینماییم والا باید فاتحهی خراسان را خواند.
خاطرات اعتمادالسلطنه
ارسال نظر در مورد این مقاله