قصه‎های قرآن/ توطئه‌ی یک مرد یهودی

نویسنده


او همسایه‌ی ما بود؛ اما مسلمان نبود. دل تاریکی داشت و حرف‌هایی کفرآمیز می‌زد. به او ابن‌قیس می‌گفتند. ابن‌قیس در شهر مدینه یک یهودیِ سرشناس بود.

یک روز او را دیدم که با عجله به سمت خانه‌اش آمد، در حالی که خندان و خوش‌حال بود. نگاهی موذیانه به من انداخت و به درون خانه‌اش رفت، بعد در را بست و دیگر بیرون نیامد. معلوم بود دسته گُل به آب داده که حال و روزی عجیب دارد.

فردای آن روز این قصه در شهر مدینه پیچید و مردم ابن‌قیس یهودی را بهتر از همیشه شناختند:

ابن‌قیس داشت از کنار جمعی از مسلمانان از دو قبیله‌ی اوس و خزرج(1) می‌گذشت. آن‌ها در کنار هم نشسته بودند و با هم گُل می‌گفتند و گُل می‌شنیدند. دیگر از آن جنگ‌های قبیله‌ای و کشت و کشتارها خبری نبود. ابن‌قیس خشمگین شد و گفت: «باید آن‌ها را به جان هم بیندازم تا دوباره با هم بجنگند!» نقشه‌ای به نظرش رسید. به یکی از جوانان یهودی، آهسته گفت: «به جمع این چند نفر برو و ماجرای جنگ‌های گذشته و اختلافات‌شان را به یادشان بیاور. آن‌قدر با آب و تاب حرف بزن که با خشم و کینه به جان هم بیفتند.» جوان یهودی که زیرک و خوش‌زبان بود به میان آن‌ها رفت و نقشه‌ی این‌قیس را عملی کرد. آن‌ها به جان هم افتادند. به زودی خبر به جنگجویان هر دو قبیله رسید. جنگی بزرگ در پیش بود؛ اما... وقتی حضرت محمد F از آن اتفاق خبردار شد با جمعی از یاران به میان آن‌ها رفت و برای‌شان حرف‌های مهم و دلنشینی زد. آن‌ها به گریه افتادند. سپس هم‌دیگر را در آغوش گرفتند و دوباره با هم دوست شدند...

در این باره خداوند چهار آیه برای حضرت محمد F نازل کرد. آیه‌های 98، 99، 100 و 101 سوره‌ی آل‌عمران به این ماجرا اشاره دارد.

1. قبیله‌های اوس و خزرج دو قبیله‌ی مهم شهر مدینه در زمان جاهلیت (قبل از اسلام) بودند. آن‌ها با هم جنگ‌های زیادی کردند و کشته‌های زیادی دادند.

منبع: تفسیر نمونه، آیه‌های 98 تا 101 سوره‌ی آل‌عمران.

 

CAPTCHA Image