یک بیت دریا، یک دریا


گاهی یک بیت یا حتی یک مصراع، می‌تواند کار یک شعر بلند یا یک داستان را انجام دهد. احتیاج به روده‌درازی نیست. با کم‌ترین واژه‌ها می‌توان بیش‌ترین منظورها را بیان کرد. حتماً چیزهایی در مورد تک‌بیتی شنیده‌اید و احتمالاً چیزهایی هم از سرآمد تک‌بیتی‌سرایان: صائب تبریزی. فردی که دریای اندیشه‌اش را در قطره قطره‌ی تک‌بیتی بیان می‌کرد. اصلاً هنر ایجاز را می‌توان در قالب رباعی و دوبیتی مشاهده کرد. قالب‌هایی بسیار ایرانی که کوچک‌اند؛ اما آسمانی از اندیشه‌اند. برای آشنایی بیش‌تر شما با این قالب‌های کوتاه و گویا، تعدادی از تک‌بیتی‌ها،  دوبیتی‌ها، قطعه‌ها و رباعی‌ها را جمع‌آوری کردیم تا بخوانید که البته بعضی از آن‌ها بسیار معروف‌اند؛ اما خواندن دوباره‌ی آن‌ها خالی از لطف نیست.

سحرگه به راهی یکی پیر دیدم

سوی خاک، خم گشته از ناتوانی

بگفتم: «چه گم کرده‌ای اندر این ره؟»

بگفتا: «جوانی، جوانی، جوانی»

ملک‌الشعرا بهار

 

همتی کو تا نخارم پشت خویش

وا رهم از منت انگشت خویش

صفی اصفهانی

 

عمر بی‌درد دلی هرگز مباد

زندگانی در گرفتاری خوش است

حیاتی گیلانی

 

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن

با مردم بی‌درد ندانی که چه دردی‌ست

مهرداد اوستا

 

ابر از دهقان که ژاله می‌رویَد از او

دشت از مجنون که لاله می‌رویَد از او

طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد

ما و دِلَکی که ناله می‌رویَد از او

باباافضل کاشانی

 

لقمه اُفتد ز دهان چون نبود قسمت کس

روزی اَرّه نگر کز بُن دندان ریزد

واعظ قزوینی

 

دست طَلَب چو پیش کَسان می‌کنی دراز

پُل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویش

صائب تبریزی

 

چه خوش گفت لقمان که: نازیستن

به از سال‌ها در خطا زیستن

نظامی

 

بَدا به حالت آن مُجرمی که روز جزا

به قدر یک شب هجر تواَش عذاب کنند

قاآنی

 

از دل دیوانه‌ام دیوانه‌تر دانی که کیست؟

من که دائم در علاج این دل دیوانه‌ام

سحاب اصفهانی

 

نامی از خویش در جهان بگذار

زندگانی برای مُردن نیست

کلیم کاشانی

 

با ضعیفان هر که گَرمی کرد عالمگیر شد

ذره‌پرور باش تا خورشیدِ تابانت کنند

میرظلی تبریزی

 

اگر ز دست برآید چو نخل باش کریم

و گر ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

سعدی

 

 

عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است

ور به سختی گذرد نیم نفس بسیار است

رفیع قزوینی

 

در مجالس حرف سرگوشی زدن با یک‌دگر

در زمین سینه‌ها تخم نفاق افکندن است

صائب تبریزی

 

شکم چون به یک نان توان کرد سیر

مَکش منّت سفره‌ی اردشیر

ابن‌حسام خوسُفی

 

 

سنگ بالین کن و آنگه مزه‌ی خواب ببین

تا بدانی که چه در زیر سر مردان است

فیاض لاهیجی

 

یاد گیر از بید مجنون شیوه‌ی افتادگی

گر گذارند اَرّه بر فرق تو سر بالا نکن

واعظ قزوینی

 

آن دیو بُوَد نه آدمیزاد

کز اَندُه دیگران شود شاد

امیرخسرو دهلوی

 

گَرَت از دست برآید دهنی شیرین کن

مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

سعدی

 

خواب‌آور است زمزمه‌ی جویبارها

در خواب رفته بخت من از های‌های اشک

رهی معیری

 

تو ای کبوتر بام حرم چه می‌دانی

تپیدن دل مرغان رشته بر پا را؟

فیضی فیاضی

 

نشنوی شیون افتادن مهتاب در آب

تا چو یاس از در و دیوار نیاویزی گوش

نوذر پرنگ

 

چو شد هر گنج را ماری نگه‌دار

نه آن گنجینه می‌خواهم نه آن مار

پروین اعتصامی

 

مهتاب شب که جامش از اختر لبالب است

گر هر ستاره ماه شود باز شب، شب است

اخوان ثالث

 

گر از هر باد چون بیدی بلرزی

اگر کوهی شوی کاهی نیرزی

جامی

 

یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست

بر آن کُه چه افزود و زان کُه چه کاست؟

تو چون مرغی و این جهان کوه توست

چو رفتی جهان را چه اندوه توست؟

فردوسی

 

ای گل! که موج خنده‌ات از سر گذشته است  آماده باش گریه‌ی تلخ گلاب را

صائب تبریزی

 

از همان راهی که آمد گُل، مسافر می‌شود

باغبان بیهوده می‌بندد در ِگلزار را

صائب تبریزی

 

ریشه‌ی نخل کهن‌سال از جوان افزون‌تر است

بیش‌تر دل‌بستگی باشد به دنیا پیر را

صائب تبریزی

 

CAPTCHA Image