نویسنده
در دشت میزنی دور
در باغ میخوری تاب
در کوچه برفها را
با خنده میکنی آب
هی میچکد گُل و رنگ
از دامن قشنگت
عکس پرنده دارد
پیراهن قشنگت
پُر میکند دلم را
یک حسّ شاعرانه
وقتی که میزنی گام
در باغ، بیبهانه
وقتی که مینشینی
در لانهی پرستو
وقتی که مینشانی
بر شاخهها هیاهو
وقتی که میگشایی
مُهر از دهان کَندو
وقتی که سیل زنبور
پَر میکِشد به هر سو
وقتی که مینویسی
بر سطر سطر شیشه
انشای ابرها را
خوشخطتر از همیشه
میآیی و دوباره
جاری است مثل هر سال
آیینه نهر در نهر
پروانه بال در بال
ارسال نظر در مورد این مقاله