شعر/ سفر دانه‌ها – دختران دشت


سفر دانه‌ها

از میان کاسه‌های سرخ گل

دانه‌ها

باد را صدا زدند:

«باد مهربان بیا بیا بیا‍!»

 

باد مهربان وزید و هو کشید

تا رسید

دانه‌های خشک را

دانه دانه چید و چید و پر کشید

 

رفت و رفت و رفت و رفت

تا کجا؟

تا به باغ آشنا

باغ آشیانه شد برای دانه‌ها

 

دانه‌ها میان آشیانه‌ها

شادمان

یکصدا، صدا زدند؛

ابر و آفتاب را از آسمان

رفته رفته گل شدند و گل شدند

دانه‌ها

باز همصدا زدند:

«باد مهربان بیا بیا بیا...»

دختران دشت

چند تا دختر زیبا با هم

دست در دست به صحرا رفتند

تا لب آینه‌ی چشمه‌ی آب

همه با هم به تماشا رفتند

 

صف کشیدند کنار چشمه

چون صف مدرسه آن‌ها با هم

لاله و لادن و نیلوفر و یاس

سوسن و زنبق و مینا، مریم

 

گرد یک چشمه همه حلقه زدند

یک یک از آب روان نوشیدند

از دل آینه‌ی آبی آب

راز زیبایی خود را چیدند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

CAPTCHA Image