شعر/ ناگهان – بال نقره‌ای


ناگهان

فاطمه عمادی‌پور

روز شد

مشت شب باز شد

زندگی آغاز شد

بوق، جیغ، ازدحام

ناگهان

در سر یک پیچ کسی پر کشید

... نقطه‌چین

روی خط حاشیه‌ی رهگذر

یک پلیس

نقشه‌ی پایانی یک فاجعه را می‌کشید

بال نقره‌ای

مریم زرنشان

روزی فرشته بودم

 در شهر آسمان‌ها

بر شانه‌های من بود

یک جفت بال زیبا

من اشتباه کردم

بال و پرم جدا شد

با آن گناه دستم

از دست تو رها شد

آن روز قول دادم

با یاد تو بمانم

نام تو را همیشه

در هر کجا بخوانم

با یاد تو همیشه

روشن‌تر از چراغم

سرسبز و شاد و خرم

مانند کوچه باغم

باید که با تو باشم

ای خوب آسمانی

من را شبیه خود کن

تنها تو می‌توانی!

 

CAPTCHA Image