حساب وکتاب(1)

نویسنده


پولدار شدن... وای، چه جمله‌ی جالبی! همه دوست دارند پولدار شوند و همه دل‌شان می‌خواهد آن‌قدر پول داشته باشند که هرچه می‌خواهند، بخرند. تو دوست نداری؟ معلوم است که دوست داری. راستی چطور می‌شود پولدار شد؟ چرا یکی حسابی پولدار است و دیگری فقیر؟ آیا تا به حال با این سؤال‌ها و سؤال‌های دیگر روبه‌رو شدی؟ آیا به جواب هم رسیدی؟ از این شماره به بعد درباره‌ی پول و پولدار شدن می‌خواهم با شما حرف بزنم. شما که هنوز در اول راه هستید و می‌خواهید آینده‌ی خوبی را برای‌ خودتان در نظر بگیرید.

وقتی به سن نوجوانی می‌رسیم نصیحت‌ها شروع می‌شود. پدر می‌گوید: «بچه‌جان، درس بخوان مثل من بدبخت نشی.» مادر می‌گوید: «درس بخوان تا در آینده برای خودت کسی شوی.» معلم‌ها می‌گویند: «درس بخوان تا فرد مفیدی در جامعه شوید.» اما کسی پیدا نمی‌شود بگوید درس بخوان تا پولدار شوی. همه‌اش حرف کلی می‌زنند. مدرسه‌ها و کتاب‌های درسی هم همین‌طور است. یک سری اطلاعات علمی دارد که فقط موقع امتحان آن را می‌خوانیم تا نمره بگیریم. در بین این همه کتاب‌های درسی، کتابی را ندیدم که مهارت‌های کسب و کار را به ما یاد بدهد.

به خاطر همین یک چرخه‌ی زندگی معمولی به وجود می‌آید. بچه‌ها درس می‌خوانند. سال به سال بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شوند تا دانشگاه و بعد یک کار و بعد ازدواج و بعد غصه‌‎ی پول درآوردن و بعد غصه‌ی این که پول نمی‌تواند خرج همه‌ی زندگی‌مان را بدهد... چه کار باید کرد؟

از خودت شروع کن!

اولین کار این است که خودت را بشناسی. به خصوصیات اخلاقی خودت پی ببری، به خصوصیات اخلاقی آدم‌های معمولی و آدم‌های پولدار فکر کنی و به این پاسخ برسی که چگونه می‌شود پولدار شد.

دو پدر درباره‌ی آینده و کسب و کار با پسرشان صحبت می‌کردند. به این حرف‌ها دقت کن!

پدر اولی: «پسرم، به مدرسه برو. درس بخوان. نمره‌های خوبی بگیر و دنبال شغل مطمئنی باش!»

پسر: «پدرجان مثلاً چه شغلی؟»

پدر اولی: «خب معلوم است. کارمند یک اداره شو. آن وقت همه چیز سر جایش است. سر ماه حقوق می‌گیری. بیمه می‌شوی. بازنشستگی داری. مرتب و منظم می‌شوی.»

پدر دومی: «درس بخوان و هوشیارانه عمل کن. به پرورش مغزت توجه کن و دنبال شغلی باش که می‌توانی.»

پسر: «خب پدر مثلاً خوب است کارمند اداره‌ای شوم؟»

پدر: «کارمند اداره بودن کافی نیست. به جای این می‌توانی یک شرکت داشته باشی که چند نفر را مشغول کار کنی.»

ببینید نوع نگاه به کسب و کار در این‌جا فرق دارد. این دست تو است که چگونه فکر کنی. به نظرت اگر در جایی مشغول باشی که از همه لحاظ تأمین باشی بهتر است یا در جایی که برای خودت باشد و چند نفر را تأمین کنی! به فرض تو کارمند اداره شدی اداره ممکن است. به خاطر شرایط مالی و جامعه و چیزهای دیگر بعضی از کارمندانش را اخراج کند. شاید یکی از آن‌ها هم تو باشی. آن وقت چه کار می‌کنی؟ معلوم است کاسه‌ی چه کنم، چه کنم به دستت می‌گیری و این ور و آن ور می‌روی تا کار دیگری پیدا کنی.

حالا فرض کن رئیس یک شرکت هستی. اگر روزی شرکتت ورشکست شد چه کار می‌کنی؟ خب آن وقت ممکن است از کارمندهایت کم کنی یا نه. به فکر می‌افتی که چه کار کنم دوباره سر پا بایستم و چون فکر می‌کنی، بهتر می‌توانی نتیجه بگیری. بیش‌تر ماها که به جایی نمی‌رسیم به خاطر همین ترس است. ترس از شکست. پس اولین گام این است که به فکر خودمان مراجعه کنیم و ببینیم چگونه می‌توانیم فکر و اندیشه‌ی‌مان را بزرگ کنیم و آن را پرورش دهیم. آن وقت درسی را که سر کلاس به ما می‌دهند ما با زندگی‌مان در هم می‌آمیزیم. همین ریاضی را که می‌خوانیم، می‌توانیم کاربردی کنیم و درس‌های دیگر را.

فکرهای بزرگ باید کرد. فکرهایی که ما را رشد بدهد، نه کوچک کند. حالا یک مثال دیگر:

پدر اولی مغازه‌ی کوچکی داشت. مغازه‌ی کوچک لباس‌فروشی. کنار این مغازه، یک فروشگاه بزرگ لباس‌فروشی بود. پدر اولی به پسرش گفت: «وای! این مغازه هم صرف نمی‌کند. می‌ترسم به خاطر فروش کم مغازه تعطیل شود.»

پدر دومی که صاحب فروشگاه بود به پسرش می‌گفت: «خدا را شکر! مشتری‌ها روزبه‌روز بیش‌تر و جنس‌ها روزبه‌روز متنوع‌تر می‌شوند. باید چند فروشنده‌ی دیگر استخدام کنم. راستی چه خوب می‌شد این مغازه‌ی بغلی را هم می‌خریدم و به فروشگاه‌مان اضافه می‌شد.»

ببینید چه‌قدر فرق می‌کند بین دو طرز تفکر. به فکر و اندیشه‌ات نگاه کن.  

 

CAPTCHA Image