نویسنده
از پایتخت دورند. تقریباً اندازهی 12-13 ساعت! اینطوری شد که نتوانستم شال و کلاه کنم و برای گرفتن مصاحبه با این زوج شاعر، تا مشهد بروم. مصاحبهی ما از راه دور و تلفنی انجام شد. میدانستم سپاهییونسی دل و دماغ مصاحبه کردن را ندارد؛ اما وقتی با او تماس گرفتم، به من قول داد هم خودش و هم خانمش به سؤالهای من جواب بدهند. خودش میگوید: عباسعلی سپاهییونسی متولد 20 دی 1354 در یونسی هستم! تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در یونسی به پایان رساندم. علاقهمندیام به هنر بود؛ اما سر از دانشگاه آزاد در مشهد درآوردم و شدم دانشجوی کارشناسی مطالعات خانواده؛ ولی در میانهی راه انصراف دادم و مدرک کاردانی گرفتم.
شعر را از سالهای ابتدایی شروع کردم. در سالهای دانشآموزی بارها در رشتهی شعر در جشنوارهها و مسابقههای مختلف برگزیده شدم؛ آن هم با شعرهای بزرگسالانه که در دورهی دانشجویی آن را بوسیدم و برای همیشه کنار گذاشتم. اولین شعرهای کودک و نوجوانم در مجلهی اطلاعات هفتگی در دورهی دانشآموزی چاپ شد. بعد در جاهایی مثل خانه، سورهی نوجوان، سروش نوجوان، شاپرک، سلام بچهها، سروش کودکان، باران و...
*کودکیتان چطور گذشت؟
در کودکی زندگی معمولی داشتم. تا زمان رفتن به مدرسه، بیشتر وقتها را خارج از محیط روستا زندگی کردم؛ جایی که پدرم کشاورزی و دامداری داشت و خب سرگرمیهای من هم با این دو موضوع پیوند داشت؛ با زمین و با گوسفندان. برای همین هم هست که هنوز هم بوی گوسفند را شدیداً دوست دارم. تا زمین گندم و پنبه و این جور چیزها میبینم، دیگر اختیارم دست خودم نیست. بازیهای ما بازیهایی بود بدون اسباببازیهایی که حتی بچهها در آن زمان داشتند. برای همین هنوز روزی را که برادرم از تهران برایم یک هواپیما آورد خوب به یاد دارم. خاک و آب از لوازم اصلی زندگیام بود و شاید به همین خاطر است حالا که از روستا دور افتادهام به هر بهانهای هفتهای یک بار حتماً باید به طبیعت بروم تا شارژ شوم.
* از زادگاهتان بگویید؟
زادگاه من شهر «یونسی» جایی در خراسان رضوی و از توابع بجستان و گناباد است. حالا شهر شده است؛ اما برای من همیشهی خدا روستا خواهد بود. جایی در دامن کویر که بهرهای از سرسبزی و آبادانی ندارد؛ اما تا دلتان بخواهد آفتاب و روشنی دارد و شبهای روشن. هنوز هم میتوانم احساس کنم کوچههای زادگاهم در تابستان از دست گرما چهقدر خلوت میشد و میشود و بادهای داغی را که هنوز هم گاهی میوزند و با خود گرد و خاک میآورند هرگز نمیتوانم از خاطر ببرم.
*از داستانهای محلی و ارتباط بزرگترها با بچهها در محل زندگیتان بگویید.
زندهیاد مادرم که سواد خواندن و نوشتن نداشت! اما قرآن بزرگش خیلی وقتها باز بود و او معمولاً صبحها قرآن میخواند. گاهی برای ما چیزهایی تعریف میکرد و یا در لحظاتی که پای دار قالی بود چیزهایی زمزمه میکرد که آرام آرام در جانمان تهنشین میشد. ارتباط بزرگترها و کودکان، ارتباطی از جنس ارتباط امروز بزرگترها با کودکان نبود؛ چون نوع زندگی فرق میکرد و بزرگترهای ما به سختی دنبال کار کشاورزی و دامداری بودند و البته بچهها هم کمک آنها در این کارها بودند.
*در خانوادهی شما کسی بود که بنویسد یا اهل خواندن باشد؟
در خانواده دو برادر بزرگترم در حد ابتدایی و بعدها دو خواهرم به مدرسه رفتند. پدربزرگ پدریام را پیران امروز زادگاهم به کتابخوان بودن میشناسند. او به گفتهی اهالی مردی بود که در شبهای زمستان برای آنها شاهنامه و امیر ارسلان و اینجور کتابها را میخواند و پدربزرگ مادریام هم باسواد بود؛ اما پدرم بیسواد است و برادرهایم هم همینطور. شاید یک دلیلش زندگی در خارج از روستا بود!
*اولین چیزی که نوشتید چه بود؟
اولین چیزی که نوشتم کلاس چهارم یا پنجم بود و قصهای را به شعر نوشته بودم که ماجرای روباه و خروسی بود؛ اما آن زمان هیچ کس نوشته و شعرم را جدی نگرفت. شاید برایشان عجیب بوده در روستایی که تا آن زمان فردی از اهالی روستا، شعر نگفته کودکی دبستانی شعر بگوید؛ البته ماجرا برای خودم جدی بود.
*اوایل نوشتن، شعر مینوشتید یا داستان؟ اگر شعر بوده که هیچی! اگر داستان بوده چطور شد که سمت و سوی نوشتنتون عوض شد و به شعر کشیده شد؟
من داستان هم چندتایی نوشتهام؛ اما، از همان اول غلبه با شعر بوده است؛ البته تنبلی من در نوشتن داستان هم دلیلی شد که شعر بماند و داستان را کنار بگذارم.
*اولین نوشتههایتان را کجا چاپ کردید؟
اولین نوشتههایم تا جایی که یادم مانده است، در هفتهنامهی اطلاعات هفتگی و جوانان امروز در بخش بزرگسالان و در صفحهی شعر. اطلاعات هفتگی صفحهای داشت برای کودکان به نام «قاصدک». یکی از شعرهای کودکم آنجا چاپ شد با این شروع که:
وقتی که شب آمد
خورشید در خواب است
در آسمان اما
آن ماه کمیاب است
این که چطور به فکر چاپشان افتادم خب کارهای دیگران را دیدم که چاپ شدهاند من هم دوست داشتم کارهایم را در مجله ببینم. بعدها هم که با نشریات کودک و نوجوان همراه شدم.
یادم هست اولین بار که اسمم را در مجلهی اطلاعات هفتگی دیدم و در بخش نامههای رسیده، سر از پا نمیشناختم. خیلی خوشحال شده بودم.
*اولین کتابی که از شما چاپ شد چه بود؟ هنوز دوستش دارید؟
اولین کتابم به نام «صبح و سیب» بود که مجموعهشعر نوجوانم بود. سال 77 یا 78 به نشر «قو» دادم و سال 79 چاپ شد. خیلی خوشحال بودم. هنوز هم صبح و سیب را دوست دارم. فضای متفاوت با شعرهای امروزم دارد. فکر میکنم آن روزها شعرهایم بیشتر روستایی بودند. صبح و سیب در جشنوارهی کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تقدیر هم شد.
*به نظر من شعر گفتن از داستان نوشتن سختتر است. قبول دارید؟
حتماً سختتر است. به همان دلایلی که در سؤالی دیگر اشاره شد. ایجاز بخشی از شعر است. شما نمیتوانید برای رساندن آنچه به دنبال آن هستید چندین صفحه بنویسید، باید کوتاه و مختصر بگویید. غیر از این نکته، بعضی موضوعات بیشتر قابلیت داستان شدن را دارند تا شعر شدن.
*سوژه برای کارهایتان چطور و از کجا گیر میآورید؟
سوژهها بعضی وقتها شاعر را پیدا میکنند و از شاعر میخواهند آنها را بگوید؛ اما گاهی هم شاعر دنبال سوژه میرود و من در هر دو نوع کار دارم. این اواخر به این موضوع رسیدهام که شاعر باید گاهی برای سرودن کوشش کند برخلاف آنچه میگویند شعر باید جوششی باشد. فکر میکنم گاهی باید گرد و غبار نشسته روی سوژه را کنار زد و او را گفت؛ و اگر شاعر مایهی اصلی، یعنی شاعر بودن را داشته باشد میتواند اینگونه هم شعرهای خوبی بگوید. اطرف ما پر از سوژه است، فقط باید کمی دقت کرد. تک تک چیزهایی که در زندگی روزمره در اطرف ما هستند هر کدام یک شعر هستند. مثلاً الآن که با شما حرف میزنم، قندان پر از قند، کولهی من که روی میز منتظر رفتن است، کاغذهای سفیدی که میتوانند هر کدام از آنها نامهای شوند برای یک دوست و خلاصه همه چیز.
*سرودن در چه قالبهایی را دوست دارید و چرا؟
خیلی خودم را مقید به قالب نمیکنم، هرچند هنوز هم که هنوز است بیشترین شعرهایم چهارپاره است، و البته در شعرهای اخیرم شعرهای نیمایی حضوری فعال دارند و حتی کارهای سپید. اخیراً برای کارهای طنزی که شروع کردهام رباعی و دوبیتی را استفاده میکنم.
* نظر مخاطبانتان را دربارهی شعرهای خودتان میدانید و سعی کردهاید با آنها در ارتباط باشید؟
گاهی بوده که به برنامهای در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و یا مدرسهای دعوت شدهام و گاهی بزرگترهای خانوادهای از توجه کودکانشان به شعرم گفتهاند و این برایم خوشحالکننده بوده است. گاهی هم از طریق وبلاگم که البته چند ماهی است فیسبوک جای آن را گرفته با مخاطب کارهایم که در این قسمت البته بزرگسالان بودهاند ارتباط میگیرم. به نظرم شعرهای نوجوانانم ارتباط بیشتری با مخاطب خود گرفتهاند و نظرات بیشتری گرفتهام.
*معمولاً چه موقعهایی شعر میگویید؟ باید حس خاص داشته باشید یا فیالبداهه است؟
سرودن زمان مشخصی ندارد؛ چون شعر زمان و مکان نمیشناسد. گاهی سرزده وارد میشود و تو وقتی به خودت میآیی که داری مینویسی. در این سالهای اخیر در جاهای مختلفی در مشهد جلسههای شعری را اداره کردهام. در بعضی از این جلسهها 20 دقیقهی آخر را برنامهی شعر گفتن داشتیم. من خیلی از شعرهای اخیرم را در همین جلسهها و با پیشنهاد دادن موضوع سرودهام؛ حتی گاهی میشود در روزنامه ( قدس) که من در آنجا کار میکنم، پشت کامپیوترم مینشینم و شعرم را تایپ میکنم و البته نداشتن دفتر شعری در این چند سال اخیر باعث شده است که بارها و بارها بعضی از شعرهایی را که دوست داشتهام گم کنم. احساسات در سرودن بیتأثیر نیست. هم غم و هم شادی بارها و بارها بهانهای شده است برای نوشتن شعر تازهای.
*برای اینکه شعرهایتان تکراری نباشد و بچهها دوستش داشته باشند، چه کار میکنید؟
خب سعی میکنم از سوژههای جدید بگویم؛ و اگر هم سوژهی شعرم تکرار میشود، زاویهی دیدم را نسبت به موضوع عوض میکنم؛ چون تکراری بودن سوژهها مهم نیست. مهم این است چیزی را بگوییم و از زاویهای به موضوع نگاه کنیم که دیگران نگاه نکردهاند.
شما ببینید در ادبیات ما چهقدر از عشق گفتهاند؛ اما هر کدام چیزی گفتهاند و به گونهای دیدهاند که شعر آنها متفاوت از دیگران بشود.
*شعرهای چه شاعرهایی را در این حوزه دوست دارید؟
این انتخاب کردن یکی از سختترین کارهای دنیاست. من به این سؤال شما اینجور جواب میدهم که من شاعران همروزگار خودم را در شعر کودک و نوجوان دستهبندی کردهام که اتفاقاً با همهی آنها هم دوست هستم. بعضیها هم شاعران خوبی هستند و هم دوستان خوبی و بعضیها هم فقط دوستان خوبی هستند تا شاعران خوبی. برای همین من نامی نمیبرم؛ اما این را هم بگویم از خیلیها در شعر آموختهام، شاعرانی مثل زندهیاد قیصر امینپور، بیوک ملکی، مصطفی رحماندوست، محمود پوروهاب در همهی سالهایی که در سلام بچهها بود و نامههایم را که از روستا میفرستادم میدید و تشویق میکرد. ناصر کشاورز که من شعرهایش را هنوز هم شدیداً دوست دارم و دوستان دیگری. البته امروز نسلی از جوانان و شاعران بعد از نسل ما هم هستند که گاهی شعرهای آنها با این که اسم و رسمدار نیستند، خواندنی هستند و این خیلی خوب است.
*راست است که میگویند شاعرها حواسپرتاند؟
من که شدیداً البته، در بعضی چیزها. مثلاً همین چند روز قبل به دعوت دوستانم به یکی از روستاهای نیشابور رفتم. در برگشت چهار وسیلهای را که همراهم بود جا گذاشتم. تازه این در حالی بود که وقت برگشتن با خودم کلی فکر کردم که خوشبختانه چیزی را جا نگذاشتهام. وقتی برگشتم و خانم خیامی فهمید گفت: «خوبه خودتو جا نذاشتی.» البته با این همه حواسپرتی بعضی حرفها را میتوانم بگویم کدام دوستم و کجا به من گفت. لابد این هم از عجایب شاعران است.
*یک ویژگی خوب و یک ویژگی بد را دربارهی شعر نوجوان که به چشمتان آمده بگویید.
نکتهی بد دربارهی شعر نوجوان ایران این که احساس میکنم نوجوانی در بین دو منطقهی خردسالی و کودکی گم شده است و شعرش هم به همین دلیل زیاد جدی گرفته نمیشود لااقل؛ و نکتهی خوب با این همه، شاعرانی هستند که برای نوجوانان شعرهای خوبی میگویند.
*خاطرهای از شاعر بودنتان دارید؟
یک شب برای خرید دوچرخهای به یکی از دوچرخهفروشیهای مشهد رفتم. چند نفری هم ایستاده بودند. وقتی صاحب مغازه اسم و فامیل را پرسید که سند را بنویسد، آقایی که ایستاده بود همین که فامیلم را شنید جلو آمد و با احساسی خاص پرسید: «شما آقای سپاهی معروف هستید؟» من هم در جواب گفتم: «من سپاهی هستم؛ اما قضاوت دربارهی این که معروف هستم یا خیر با دیگران است؛ چون ما دو سپاهی هستیم: سپاهی یونسی و سپاهی لایین که شاعر توانایی در شعر بزرگسال است.» و آن آقا قبل از این که چیز دیگری بگویم گفت: «نه عباسعلی سپاهی یونسی.» من هم گفتم بله. و این شروع دوستی من با آن دوستم شد که اهل دوچرخهسواری و کوه و طبیعت است و البته خاطرات دیگری هم دارم. جاهایی بوده است که اگر لطفی بوده، به خاطر شاعر بودنم بوده است.
*بخواهید به بچهها پیشنهاد کتاب داستان و شعر و فیلم بدهید کدامها را پیشنهاد میدهید؟
نمیشود یکی را بر دیگری ترجیح داد. خب هر کدام از اینها جایگاه خودش را دارد. من هم زمانی داستان میخوانم، بعضی وقتها فیلم میبینم و این اواخر با خورهی انیمیشن یعنی پسرم سپهر، کارهای جدید و قدیم را نگاه میکنیم. گاهی هم هوس میکنم دو بیت شعر بخوانم. همهی اینها باید باشد. بستگی به حال انسان و زمان او دارد.
*به نظر شما شاعر بد هم شاعر است؟
لابد شاعر است دیگر؛ چون اگر شاعر نبود شعر نمیگفت. حالا این که شعر بد میگوید بخش دیگری از موضوع است. مولانا در بیتی در مثنوی میگوید:
از هزاران اندکی زین صوفیند
باقیان در دولت او میزیند
یعنی از بین هزاران عارف و صوفی اندکی عارف و صوفی واقعی هستند و خیلیها ادای صوفی و عارف را درمیآورند؛ اما با این همه آنها هم در کنار این صوفیان و عارفان راستین به زندگی خود ادامه میدهند و از صدقه سری معروفیت این عارفان مردم آنها را هم به صوفی و عارف بودن میشناسند. اینجا هم این بحث مطرح است. ما چند شاعر خوب داریم و تعداد زیادی شبهشاعر در سایهی این شاعران خود را به نام شاعر به دیگران شناساندهاند و این هم موضوعی است طبیعی.
یادم هست دورهی دبیرستان کاست «درخت معرفت» را گوش میدادم که گفتوگوی احمد کسیلا با مهدی اخوانثالث بود. اخوان در آن گفتوگو چیزی شبیه این میگوید: «اصولاً بعد از شاعران بزرگی مثل حافظ و سعدی و فردوسی و... ادعای شاعری داشتن دعوی بیهودهای است.» حالا فکر کنید وقتی شاعر بزرگی مثل اخوان این حرف را میگوید چهقدر شاعر بودن سخت است.
*به چه کتابهایی اجازه میدهید در کتابخانهیتان بمانند؟
بعضی از کتابهای کتابخانهام نباید باشند؛ اما به دلایلی هستند. یک دلیل این است که آنها را دوستانی هدیه دادهاند و بعضی مواقع نویسندهی اثر آن را به من هدیه داده است و به احترام امضا زدن و هدیه دادن نگه داشتهام. بعضی وقتها هم وقتی دارم چیزی مینویسم مثلاً یادداشتی یا مقاله به همین کتابهای بد مراجعه میکنم، برای آوردن مثالی و ارجاعدادنی.
* از آنجایی که هم شما و هم خانمتان شاعرید، ایشان به عنوان شاعر از شما چه نمرهای میگیرند؟
من به خانم خیامی حتماً از 16 به بالا نمره میدهم.
***
بعد از گفتوگو با آقای سپاهییونسی سراغ همسر ایشان، لیلا خیامی، شاعر و نویسندهی کودک و نوجوان رفتم. خیامی از سال 77 برای بچهها شعر گفته و اولین بار، شعرهایش در روزنامهی قدس چاپ شده است.
خیامی تاکنون کتابهایی با نامهای «خواب خیالی»، «بازیهای ملل»، «الاغ پرحرف»، مجموعهی چهارجلدی «نینیها»، مجموعهی «هفتهی فرشته»، «لالاییهای عاشورایی»، «دیگر نمیترسم از لولوی شبها»، «سلام مارمولک»، داشته است.
*خانم خیامی شما شعر کودک میگویید؟ چرا این حوزه را برای کار انتخاب کردید؟
من شعر کودک میگویم؛ چون در شعر کودک سادگی و زیبایی وجود دارد که نمیتوان از آن گذشت. شعر کودک دنیایی است بدون غم و غصه و دغدغههای بزرگسالی. دنیای دوستداشتنی که انسان را به کودکی و رؤیاهای کودکانه برمیگرداند و این حس بسیار زیبایی است.
*چند تا بچه دارید؟
یک پسر دارم که چهار سالش است؛ سپهر. سپهر بهترین هدیهای است که خدا به ما داده و من واقعاً به خاطر این از خدا متشکرم. اگر بخواهم سپهر را در جملهی کوتاهی خلاصه کنم باید بگویم پسر آرام و بیسروصدا و دلنازکی که برای هر اتفاقی اشکهایش سرازیر میشود. پسری که عاشق تلویزیون است، عاشق دایناسور و عاشق هندوانه.
*چطور با آقای سپاهی آشنا شدید؟
من و آقای سپاهی در دانشگاه آزاد اسلامی مشهد و در دانشکدهی الهیات درس میخواندیم. من در رشتهی فقه و حقوق اسلامی و آقای سپاهی هم در رشتهی مطالعات خانواده و در جلسهی شعری که ایشان در دانشکده داشتند با هم آشنا شدیم.
*زندگی کردن با یک شاعر سخت است یا آسان؟
زندگی کردن با یک شاعر کار راحتی نیست؛ چون احساسات شاعران و کلاً هنرمندان غیرقابل پیشبینی است؛ اما وقتی خودت هم یک شاعر باشی فکر میکنم درک کردن احساسات یک شاعر خیلی راحتتر است.
*تا به حال شده همسرتان از شعرهای شما انتقاد کند و با هم دعوایتان بشود؟
بله، بعضی وقتها که نظرمان دربارهی شعرهایمان یکی نیست با هم دعوایمان میشود. سر این که کدام کلمه خوب است و کدام بیت ضعیف و این جور چیزها. بعضی وقتها هیچ کداممان کوتاه نمیآییم، و البته خیلی وقتها هم به نتیجهی مشترکی میرسیم و نظر یکدیگر را میپذیریم.
*شما چطور؟ چهقدر از شعرهای ایشان انتقاد میکنید؟
بیشتر وقتها وقتی آقای سپاهی شعر تازهای میگوید، آن را برایم میخواند و من هم اگر نظری داشته باشم، میگویم؛ اما همیشه این نظرها به راحتی پذیرفته نمیشود. فکر میکنم بعضی وقتها یک کمی زیادهروی میکنم و حرصش را درمیآورم.
*اولین نفری که شعرهای شما را میخواند لابد همسرتان است! برخوردشان چطور است؟
بله، همیشه اول از همه شعرهایمان را برای هم میخوانیم و این به نظر من خیلی خوب است. بیشتر وقتها وقتی شعرم را میخوانم سرش را تکان میدهد، یعنی خوب است. امان از وقتی که سرش را تکان ندهد و زیر زیرکی بخندد.
*سپهر به شعرهای شما گوش میدهد؟ اصلاً از علاقهمندان به شعر هست؟
سپهر، شعر و موسیقی را خیلی دوست دارد. بعضی وقتها وقتی شعر میگویم آن را بلند بلند برایش میخوانم و خیلی خوشش میآید؛ حتی بعضی وقتها قسمتهایی از یک شعر را با من تکرار میکند.
*بچههایی که پدر و مادر شاعر دارند چه فرقی با بچههای دیگر دارند؟
فکر میکنم بچههایی که پدر و مادر شاعر دارند فرصت بیشتری برای نزدیک شدن به شعر دارند. اصلاً به خاطر محیط اطرافشان و این که همیشه شعر میشنوند یک جورهایی زندگیشان با شعر گره خورده است. هرچند سپهر با نوع برخوردی که با اسباببازیهایش دارد نشان میدهد که به نمایش و قصه ساختن هم علاقه دارد، عاشق کارتون است؛ آن هم به طرز وحشتناکی و خیلی وقتها بدون مقدمه شروع میکند به تعریف کردن بخشی از یک کارتون و یا بازگو کردن یک دیالوگ.
*شاعران مورد علاقهیتان در حوزهی کودک چه کسانی هستند؟
همهی شاعران دوستداشتنی هستند؛ اما اگر بخواهم بگویم شعرهای چه کسی را بیشتر دوست دارم و با شنیدن شعرشان حسودیام میشود که چرا این شعر مال من نیست، باید بگویم آقای کشاورز و خانم قاسمنیا.
*برای شعر گفتن باید در جای خاصی باشید؟ شما و آقای سپاهی جای مخصوصی دارید؟
نه! من بیشتر وقتی شعر میگویم باید قدم بزنم و هی از این سر اتاق بروم آن سر؛ ولی سپاهی بیشتر یک گوشه مینشیند و شعر میگوید؛ اما فکر نکنم به جای خاصی وابسته باشد.
*به نظر شما چرا کتابهای شعر کمتر از داستان، طرفدار دارند؟
من اینطور فکر نمیکنم. شعر هم به اندازهی خودش طرفدار دارد. کتابهای داستانی که این روزها برای بچهها چاپ میشود خیلی متنوعاند. موضوعات مختلف و خواندنی دارند. خب هر چه باشد شعر محدودیتهای وزن و قافیه را دارد؛ اما داستان فضای راحتتری است برای رؤیاپردازی و تخیل.
*برای شعرهایتان بیشتر فضای شهری را انتخاب میکنید یا روستایی را؟
من بیشتر فضای شهری را انتخاب میکنم؛ چون در این محیط زندگی کردم، بزرگ شدم و راحتتر میتوانم دربارهاش حرف بزنم. خب اگر حساب کنیم، جمعیت بچههایی که در شهرها زندگی میکنند خیلی بیشترند و فکر میکنم شعرها باید بیشتر در این فضا سروده شود تا برای بچهها ملموس باشد؛ اما سرودن شعرهایی با حال و هوای بومی هم برای بچهها دوستداشتنی است؛ چون اکثر بچهها روستا را دوست دارند.
*آقای سپاهی در شعر از شما چه نمرهای میگیرد؟
فکر نکنم کار درستی باشد که به یک شاعر نمره بدهی. شعر را نمیتوان با نمره و عدد سنجید؛ اما چیزی که میتوانم بگویم این است که شعرهای نوجوان همسرم را بیشتر دوست دارم و فکر میکنم شعر نوجوانش خیلی بهتر از شعر کودکش است.
ارسال نظر در مورد این مقاله