زهرا وثوقی
در اتاق
روز نفس میکشد
با من و تنهایی و یک پنجره
در حیاط
شاخهی یک پیچک و یک زنجره
پیچک من تکیه به دیوار داشت
زنجره بر پیچک و چهچهزنان
میل به تکرار داشت
رفتم و از پنجره
غرق تماشا شدم
شاد از آن
چهچه زیبا شدم
تماشای سکوت داوود لطفالله مترسک، تن لاغرش را سپرده به باد و علف نگاهش، رها در افق بیهدف دل او پُر است پُر از لحظههای سکوت نه یاری، رفیقی، شده همدم لحظههایش صدای سکوت شب و روز سرگرمی او شده تماشای این کشتزار ته آرزویش، دویدن میان همین کشتزار مترسک! نگاهت برایم چه رؤیایی است سکوتت تماشایی است مترسک! دلم خیره مانده به رؤیای تو برای دویدن توی کشتزار بیا هر دو تا پای من، پای تو بذر شبدر جان گرفت مهدی مرادی یک دقیقه پیش از این باغبان لبخند زد شاخهی انجیر را با هلو پیوند زد یک دقیقه پیش از این هدهدی پرواز کرد سوی گندمزار زرد بال خود را باز کرد یک دقیقه پیش از این نمنمک باران گرفت در سیاهیهای خاک بذر شبدر جان گرفت کوچهباغ روبهرو گرم قیل و قال بود از صدای قار و قار نارون خوشحال بود یک دقیقه پیش از این ختم شد جشن کلاغ در سکوتی ناگهان باغ ماند و کوچهباغ فصل باران طاهره اکرمی کوچه را پر کردهای تو از حکایتهای باران از نفسهای گل یاس از سخاوتهای باران *** باز باران مینویسد شعرهای تازهات را روی گلبرگ شقایق روی دشت و کوه و صحرا *** اشک میریزد شکوفه اشک روییدن، شکفتن از لب او میتراود از تو خواندن، از تو گفتن
ارسال نظر در مورد این مقاله