نویسنده
اسم فصل چهاردهم را دستهای مادر گذاشتهام. با خودم فکر میکردم که در طول سالهای عمر، دستهای مادر چه کردهاند؟
تصور دستهایی که لاغر و سفید و فرز بودند در ذهنم جان گرفت. در ابتدا به دستهای بانوی خانه نگاه کردم. زمان کودکیام را به یاد آوردم که با خواهر و برادرهایم کنار مادر مینشستیم و او به ما زبان آلمانی یاد میداد. در آن هنگام یک سبد بزرگ جوراب پارهی پنج بچه را رفو میکرد! در واقع مادر، با دستهایش جورابها را نو میکرد تا ما بتوانیم به راحتی از آنها استفاده کنیم. دستهای بانوی خانه از طرفی باید به نوعی کار میکردند که بتوانند از عهدهی مخارج خانهی پدر بربیایند. هیچ شیئی در خانهی ما دور ریخته نمیشد! مادر، اشیا را تبدیل میکرد؛ و اشیا تا زمانی که قابل استفاده بودند، میماندند و مادر از آنها نهایت استفاده را میکرد. دستهای مادر فقط رفو نمیکرد! بلکه لباس خواهر بزرگ را برای من کوچک میکرد. لباس برادر بزرگ را برای برادر کوچکتر کوتاه میکرد. دقت میکرد که اگر وسیلهای در جایی نمیتواند قابل استفاده باشد، آن را برای جای دیگری قابل استفاده کند. ملافهها وسطشان فرسوده میشد، مادر ملافهی فرسوده را از وسط نصف میکرد؛ خرابیها را برمیداشت و دو سر ملافه را به یکدیگر میدوخت! درزها را هم تو میگذاشت و مرتب میکرد. در نتیجه وسط ملافه درز داشت، اما پاره نبود.
در زمان بچگی ما و حتی در زمان بچگی نوهها، ماشین رختشویی نبود. مادر بعضی از لباسها از جمله لباسهای پشمی را خودش میشست. هفتهای یک روز هم خانم رختشوی میآمد و بقیهی لباسها را میشست. رختها را برای خشک شدن روی طناب پهن میکردند. مادر یک سر ملافه را میگرفت و یک سر دیگرش را به من میداد. ما روبهروی هم میایستادیم و هر کس ملافه را به سمت خودش میکشید. در نتیجه ملافهها صاف میشد. این کار را به جای اتو کردن میکردیم. بعد مادر ملافهها را تا میکرد و در گنجه میگذاشت. آنچه را هم که ضرورت داشت، مادر خودش اتو میکرد. ما خواهرها و برادرها خیلی کوچک بودیم که اتو کردن را یاد گرفتیم و از همان کودکی لباسهای خودمان را اتو میکردیم. این روزها خانمهای خانهدار تمام کارهای خانه را خودشان انجام میدهند. بچهها را در کار خانه سهیم نمیکنند؛ اما مادر، خیلی زود ما را در کار خانه سهیم کرد. هر کدام ما از همان زمان کودکی در خانه مسؤولیتی را به عهده داشتیم. کار یاد گرفته بودیم. در غیر این صورت مادر، با همهی کارهایی که داشت از عهدهی ما پنج فرزند برنمیآمد.
انگشتان سفید و استخوانی مادر، هیچ وقت ناخن بلند نداشتند. مادر، ناخن بلند را دوست نداشت و آن را مغایر اصول بهداشت میدانست. کدبانوی خانه با این دستها شیرینی میپخت! دسرهایی که مادر میپخت هم حرف نداشت! هر وقت مهمانی داشتیم، مامان، شیرینی و دسر مجلس را خودش درست میکرد. در آن روزها ما هم خیلی خوشحال بودیم. مادر، همیشه ته ظرف دسر یا شیرینی را میداد به ما بچهها تا لیس بزنیم! مادر، مدیریت خانه را به عهده داشت. برای همهی کارها برنامهریزی میکرد؛ اما بعضی از کارها به خودش اختصاص داشت. یکی از این کارهای اختصاصی رسیدگی به وضع گلها بود. گلدان گل درست میکرد و بسیار باسلیقه در گوشه و کنار خانه میگذاشت. تزیین خانه هم به عهدهی خودش بود. در این کارها، کوشش استواری داشت. اگر تابلویی به دیوار آویزان میشد حتماً بایستی ارزش هنری داشته باشد. بایستی از تابلو الهام بگیرد و ما بچهها بتوانیم با آن اثر ارتباط لازم را برقرار کنیم. در تزیین خانه متانت خاصی داشت و آن را به همهی ما بچهها منتقل کرد.
دستهای مادر، دستهای باغبان بود. مادر، حیاط چهارخانه را طراحی کرد. درختکاریها و باغچهکاریهای نخستین خانه تا خانهای که در شمیران داشتیم کار مادر بود. درختها، گلها و بوتهها را خودش انتخاب میکرد. مادر، عاشق فضای سبز بود. سبزه و رنگ سبز را بسیار دوست میداشت. طراحی او برای فضای سبز بسیار حسابشده بود. فضای سایه، تنوع درختها و باغچهای که درست کرده بود، همه جایگاه بسیار درستی داشتند. برای مادر، هیچ چیز خوشایندتر از این نبود که دستکش باغبانیاش را دستش کند و صبح اول وقت، هنگام طلوع خورشید به باغچه برود و باغبانی کند. تا زمانی که در تهران بودیم به سبب کمبود آب جرأت نکرد در حیاط خانه چمن بکارد. وقتی به شمیران آمدیم در حیاط خانهی شمیران دو – سه محوطهی چمن درست کرد که ما بچهها بتوانیم از فضای سبز استفاده کنیم.
بعدها دو خانه از چهارخانهی ما مدرسهی فرهاد شد. من عملاً به عنوان مدیر مدرسهی فرهاد هیچ الزامی پیدا نکردم که در طول باغچهها دست ببرم. خیلی حسابشده کار شده بود...
منبع: مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران، توران میرهادی و سیمین ضرابی، تهران: نشر قطره، 1383.
ارسال نظر در مورد این مقاله