نویسنده
علت
مرد در حالى که داشت روزنامه میخواند به زنش گفت: «در روزنامه نوشته زنها روزانه 30000 کلمه حرف میزنند و مردها فقط 15000 کلمه.»
زن: «علتش این است که ما باید هر چیز را دو بار تکرار کنیم تا مردها بفهمند.»
مرد: «چی گفتی؟»
تفاهم
از یک زوج سؤال کردند: «چرا هیچ وقت با هم دعوا نمیکنید؟»
مرد گفت: «چون قرار شده خانم در مورد مسائل جزئی اظهارنظر کنند و من هم به عنوان مرد خانه در مورد مسائل کلی.»
پرسیدند: «مسائل جزئی کدام است؟»
مرد گفت: «مسائل بیاهمیتی مثل: چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشینمان چه باشد و...»
گفتند: «مسائل کلی که شما در موردش صحبت میکنید، چیست؟»
مرد گفت: «من در مورد مسائل بحران خاورمیانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر میدهم.»
دیوانهها
دکتر از دیوانهای پرسید: «تو رو برای چی به تیمارستان آوردند؟»
دیوانه گفت: «بدون دلیل، فقط به خاطر این که من معتقدم جوراب نخی خیلی بهتر از جوراب نایلونی هست.»
دکتر گفت: «این که دلیل نشد، منم معتقدم جوراب نخی بهتر از جوراب نایلونی هست.»
دیوانه گفت: «چه جالب! راستی شما جوراب نخی رو با سس سفید میخورید یا با سس گوجهفرنگی؟»
بیمار بدحال
مریض: «خانم دکتر دارم از درد میمیرم. خواهش میکنم منو بکش راحت بشم!»
دکتر: «من خودم کارم رو خوب بلدم. نیاز به تذکر شما نیست.»
دست و پا چلفتی
دو تا معتاد شبانه میروند تا دیواری را خراب کنند.
اولی چراغ را نگه میدارد و دومی با پتک به دیوار میکوبد؛ ولی با هر پتک فقط یک آجر میافتد.
بعد از مدتی جایشان را عوض میکنند. دومی چراغ را نگه میدارد و اولی با یک پتک کل دیوار را خراب میکند.
دومی برای این که کم نیاورد میگوید: «یاد گرفتی؟ این جوری باید چراغ رو نگه داری.»
بچهی دکوری
مأمور ثبت احوال: «چند تا بچه دارید؟»
مرد: «یکی.»
مأمور: «ولی اینجا که نوشته دو تا؟»
مرد: «یکیشون دکوریه، هر وقت اینترنت قطع باشه میاد توی هال و یه دوری میزنه.»
مسافرها
مسافر اول: «تاسکی تاسکی نگهدار سوار شم!»
مسافر دوم: «هه هه هه.»
مسافر اول: «به چی میخندی شما؟»
مسافر دوم: «عزیزم تاسکی یعنی چی؟ این که تاسکی نیست!»
مسافر اول: «خب چیه؟»
مسافر دوم: «این شصخیه نه تاسکی.»
در دعوا
به یکی میگن: «زورت به چند نفر میرسه؟»
میگه: «اگه آجر به اندازه باشه تعداد نفرات برام مهم نیست.»
گربهی ابله
یکی داشته کباب درست میکرده، میبینه یه گربه داره نگاهش میکنه، داد میزنه: «آی بلاله، شیر بلاله!»
پیامک ضربدر یخ
* یه نفر زنگ میزنه به مطب دکتر، میگه: «الو متخصص پوست؟»
منشی میگه: «بله بفرمایید!»
یارو میگه: «ببخشید! پوست بز چند میخرید؟»
* شنیدم دارن یه قانون جدید میذارن که فوتبال از دقیقهی 2 شروع بشه تا آبروی تیمهای زود گُلخور نره.
* به نیوتن گفتن: «برای چی از افتادن سیب تعجب کردی؟»
گفت: «آخه زیر درخت گلابی نشسته بودم.»
* یارو رفت فروشگاه، گفت: «آقا یه کولر بدید.»
فروشنده گفت: «آبی باشه؟»
یارو گفت: «نه، بیزحمت یه قرمزشو بدید.»
* تجربه نشون داده وقتی با دوستت دعوات میشه، تازه میفهمی چهقدر از اسرار زندگیات باخبر بوده.
* دو نفر رو میخواستن اعدام کنن. به اولی میگن: «چه آرزویی داری؟» میگه: «میخوام خانوادم رو ببینم.»
به دومی میگن: «تو چی؟» میگه: «نذارین خونوادشو ببینه!»
ارسال نظر در مورد این مقاله