داستان/ پنجره


کنار پنجره نشسته‌ام و بیرون را نگاه می‌کنم. بچه‌های کوچه که بیش‌ترشان هم‌کلاسی‌هایم در مدرسه‌ی راهنمایی شهید فرهاد رشیدی هستند، بعدازظهرها سه به سه فوتبال بازی می‌کنند. یک تیم هم بیرون زمین، روی پله‌ها نشسته و انتظار می‌کشد تا یکی از تیم‌ها گل بخورد. بچه‌های مدرسه‌ی ابتدایی شهید رضا آینه هم گاهی به کنار زمین می‌آیند تا اگر تیمی یار کم داشت، بازی کنند؛ اما بیش‌تر وقت‌ها فقط بازی را تماشا می‌کنند. از چهار – پنج روز پیش هم، پسری که همیشه یک کیف سیاه کوچک روی پایش گذاشته، روی ویلچرش نشست و بازی را تماشا می‌کند. فکر می‌کنم تازه به محل ما آمده باشد. 11 روز است که به خاطر یک مریضی گوش‌هایم دیگر نمی‌شنود. نه دلم می‌خواهد به مدرسه بروم و نه دیگر بازی می‌کنم. هر روز کنار پنجره می‌نشینم و فقط بیرون را نگاه می‌کنم.

بچه‌ها دنبال توپ می‌دوند و همدیگر را صدا می‌زنند. چند دقیقه است که کسی گل نخورده و حتی بچه‌های ابتدایی هم ساکت شده‌اند و منتظر گل هستند. برای من که دیگر هیچ چیز، حتی بازی هیجانی ندارد.

مجید پا داد جلو پای مجتبی و پای مجتبی به لبه‌ی پله‌ی ‌خانه‌ی یکی از همسایه‌ها خورد و دارد به خودش می‌پیچد. بچه‌ها یکی یکی دورش جمع شده‌اند؛ حتی پسر معلول هم با ویلچرش به طرف او حرکت کرد. بچه‌ها به او راه نمی‌دهند که جلو برود. به زور بچه‌ها را به دو طرف هل داد و خودش را به مجتبی رساند. من هیچ چیزی نمی‌شنوم؛ اما انگار به بچه‌ها می‌گوید که پای مجتبی را کمی بلند کنند. همه مانده‌اند که او می‌خواهد چه کار کند! کیفش را باز می‌کند و از آن بتادین و باند درمی‌آورد و پای مجتبی را می‌بندد. بچه‌ها همه با تعجب پسر معلول را نگاه می‌کنند؛ حتی مجتبی هم دیگر به خودش نمی‌پیچد.

بازی دوباره شروع شد.

با خودم می‌گویم: «هنوز کارهای زیادی می‌توانم انجام بدهم.»

محمد سلیمی

یادداشت

معلولیت از جمله دستمایه‌هایی است که می‌تواند در داستان کاربرد زیادی داشته باشد و به آن پرداخت. محمد با قلمی ساده و روان، معلولیت و مشکلات و درگیری‌های یک معلول را در دل قصه می‌آورد. در ادامه یک اتفاق باعث می‌شود که قهرمان داستان به خود بیاید و بفهمد که با یک مشکل جسمی همه چیز تمام نمی‌شود. یک نکته‌ی دیگر اثر محمد، بومی بودن قصه هست. اشاره به نام مدرسه‌ها خودش یک تشخص به قصه می‌دهد. مشکل بعضی از نویسنده‌ها این است که در پرداختن به مکان، زیاد دقت نمی‌کنند و سعی می‌کنند یا اسمی نیاورند یا از اسم‌های غربی و ماورایی استفاده کنند. در صورتی که این کار صمیمیت داستان را از بین می‌برد. با خواندن قصه‌ی محمد درمی‌یابید که فضای داستان کاملاً ایرانی‌ست.

آسمانه

 

CAPTCHA Image