گفت‌وگو/ سعی می‌کنم سفیر خوبی برای کشورم باشم

نویسنده


گفت‌وگو با طوبی‌سادات جزایری، مترجم نوجوان

کشور آلمان عموماً آب و هوای سرد و مرطوبی داره، با بارندگی و برف دایم و بدون بیابان؛ ولی تا دل‌تون بخواد جنگل و فضای سبز واقعاً زیبا و دیدنی داره، یه جورایی مثل شمال کشور و جاده‌ی چالوس سرسبز هست.

شهری که من توش متولد شدم یکی از شهر‌های بزرگ و مهم آلمانه و ایرانی هم زیاد داره. از این نظر مهمه که دوهزار سال قدمت داره و از پرجمعیت‌ترین شهرهای آلمانه.

*خودتون رو معرفی کنید.

من طوبی‌سادات جزایری هستم، متولد 26 مهر 74 در کلن آلمان. نام‌گذاری کلن خود داستانی تاریخی دارد. امپراتوریس روم، آگریپینا؛ در سال 50 میلادی در زادگاهش شهری بنا کرد و اون رو کولونیا کلائودیا آرا آگریپیننسیوم نام نهاد! برای همین بهش کولونیا یا کولون هم می‌گویند.

*خب الآن خودتون رو کجایی می‌دونید؟ خانواده‌ی شما کجایی هستند؟

خانواده‌ام ایرانی هستن. مادر و پدرم اصالتاً جنوبی‌اند، پدرم خرم‌آباد متولد شده و مادرم آبادان. منم خودم رو کاملاً ایرانی می‌دونم.

*تو با حجاب و دینی که داری اون‌جا مشکلی نداشتی؟

چون عموماً سفرم به آلمان سیاحتیه خیلی با آلمانی‌ها برخوردی نداشتم که بخوان درباره‌ی پوششم حرفی بزنند؛ ولی خب هستن افرادی که از حجاب و مخصوصاً ایرانی‌بودنم خوش‌شون نمیاد.

یعنی این که اونا بیش‌تر از این که با حجابم مشکل داشته باشن با ایرانی‌بودنم مشکل دارن که اونم ناشی از مسائل سیاسیه. هر دفعه که می‌رم آلمان خوش‌بختانه می‌بینم که به تعداد محجبه‌ها افزوده شده و یه وقتایی می‌شه گفت از لحاظ پوشش آلمان راحت‌ترم.

*منظورت از سیاحت چی بود؟

یعنی بیش‌تر برای تفریح و سر زدن به خواهرم آلمان می‌رم.

*با این حرفت یعنی آلمانی‌ها از ما ایرانی‌ها خوش‌شون نمیاد؟

 آره، خب تلویزیون و رسانه به اندازه‌ی کافی علیه ما تبلیغات می‌کنه؛ ولی خود مردمش عموماً اون‌جوری نیستن که نشه باهاشون حرف زد و می‌شه گفت خیلی منطقی هستند.

یه بار توی ایستگاه قطار بودیم. یه نفر آلمانی اومد جلو و پرسید کجایی هستم و وقتی فهمید ایرانی‌ام پرسید که مثلاً ایران چه جوره یا حرف‌هایی که در رسانه زده می‌شه چه‌قدرش صحت داره. خب من هم باهاشون حرف می‌زنم. وقتی از مردم ایران می‌گم و مشکلات سیاسی و این که اصلاً مردم اون‌جوری نیستن که رسانه‌ها می‌گن. ممکنه همون‌جا باور نکنن، ولی رغبت پیدا می‌کنن بیان ایران، خودشون از نزدیک ببینن و یا حداقل این که تحقیق بکنند و این‌جوری حداقل من سعی می‌کنم تا جایی که می‌تونم از خوبیای ایران بگم و سعی می‌کنم سفیر خوبی برای کشورم باشم.

*فکر می‌کنی اونا با دین ما مشکل دارند که به این کارها دست می‌زنند یا علت دیگری دارد؟

نه، خیلی این جوری فکر نمی‌کنم. دولت‌ها با هم مشکل دارن و خب اون حرفی رو که مردم دایم بشنوند باور می‌کنند. البته تعداد مسلمانان نسبتاً زیاد شده و خب این دولت آلمان رو می‌ترسونه.

*فکر می‌کنی چه جاذبه‌ای از ایران برای اونا می‌تونه جذاب‌تر باشد و شهروندان آلمانی رو بکشونه ایران؟

همین تاریخی که ما داریم و آثار باستانی، البته تا هنوز کامل نابود نشدن. اینا می‌تونه تمدن کهن ایران رو بهشون بشناسونه؛ ولی خب ماها قدرشون رو نمی‌دونیم! و می‌ذاریم راحت یا به غارت برن یا زیر بارون و برف خراب بشن.

*پس اونا بهتر به تمدن کوتاه خودشون می‌رسن و ازش نگه‌داری می‌کنن!

آره، خیلی! بخواهیم انصاف رو رعایت کنیم واقعاً اونا از هر چه دارن به نحو احسن استفاده می‌کنن. اگه 1 % از مراقبت‌ها و توجه اونا رو ما به آثارمون داشتیم یقیناً حرف بیش‌تری برای گفتن داشتیم.

*خب حالا با این حرفا باید دو زبان رو خوب بلد باشی، آره؟

آره، تقریباً می‌شه گفت که خوب بلدم. حرف زدن آلمانی رو توی خود آلمان یاد گرفتم.

*توی مدرسه‌ی ایرانی‌ها درس خوندی؟

من شش سالم بود بنا به شرایطی اومدیم ایران و این‌جا مدرسه رفتم، در کنارش کلاس زبان رو هم می‌رفتم تا زبان آلمانی فراموشم نشه.

*خب طوبی بعد از تولدت در شش سالگی اومدی ایران و دوباره کی برگشتی زادگاهت؟

من به طور فصلی به آلمان رفتم. درسته اون‌جا زادگاهم هست؛ اما من یک ایرانی هستم.

*شنیدم کار فرهنگی هم کردی. در این باره توضیح بده؟

درسته، من از اون‌جایی که آلمانی بلد بودم، از آلمانی کتاب به فارسی ترجمه کردم که هفته‌ی آخر اسفند 91 چاپ شد.

*موضوع کتاب چیه؟

یه کتاب خیلی کم‌حجم، و بیش‌تر حالت مناسبتی داره و برای هدیه دادن خوبه. اسمش هست: «اول می‌خواستم یک گل به تو هدیه بدم».

*می‌شه درباره‌ی کتاب توضیح بدی؟

همون‌ جوری که از اسمش هم پیداست درباره‌ی هدیه دادن و کادو دادنه. خب این کتاب، نشون می‌ده که بهترین هدیه می‌تونه کتاب باشه و بهترین وسیله برای بیان حس‌مون به طرف مقابل.

*به نظرت نوجوان دیگه‌ای هم کار ترجمه‌ی کتاب رو کرده یا تو اولین نفری که از آلمانی به فارسی ترجمه کردی؟

اتفاقاً سؤالیه که برای منم پیش اومده بود و تا جایی که خودم در جریانم توی رده‌ی سنی من، کسی ترجمه نکرده!

*فروش کتابت خوب بوده؟ استقبال شد از کتاب؟

بله! چاپ اول کتاب همون جوری که گفتم هفته‌ی آخر اسفند 91 بوده، که آخرین جلدهای کتاب به نمایشگاه کتاب 92 رسید و هفته‌ی بعد از نمایشگاه به چاپ دوم رسید، البته خب فروشش بعد از چاپ دوم کندتر شد.

*بعد این کار کسی از نهادی یا جایی ازت تقدیر کرد؟

نه، کسی تقدیر نکرد!

*فقط همین کتاب رو ترجمه کردی؟ کار بعدی‌ات چیه؟

نه، چند تا کتاب دیگه هم هست،که قراره به صورت یک مجموعه اواخر اسفند به چاپ برسه و توزیع بشه.

*علاقه داشتی به این کار؟ چه جوری شد که این کار رو کردی، فکرش از کجا اومد؟

اگه بخوام روراست باشم اولش نه و لازمه بگم که مادرم هم مترجم هستن و نویسنده اردی‌بهشت 91 بود که دیدم مشغول ترجمه کردنه و کلی کتاب روی میزشه، و خودم رفتم این کتاب رو انتخاب کردم و راستش هم چون حوصلم سر رفته بود شروع کردم به ترجمه. اولش چون فکر نمی‌کردم بتونم با ترجمه کردن تأثیری بذارم علاقه‌مند نبودم به این کار؛ ولی خب وقتی بیش‌تر دقت کردم روی کتابا دیدم که می‌تونم با گزینش درست کتاب خاصه کتاب‌هایی که به این شکل توی ایران کم هست و می‌تواند مفید باشد، این شد که علاقه‌مند شدم.

*چه کسی بیش‌تر از همه تشویقت کرد که این کار رو بکنی؟

اولش اصلاً توی فکر چاپ نبودم؛ ولی خب، زحمت‌های مادرم بود که کار رو نتیجه بخشید و پیگیر کارها شد، تا چاپ شد. در واقع حامی اصلی‌ام مادرم بود و هست.

*چه کسی بهتون این کتاب رو پیشنهاد داد؟

مادرم خودش چون مترجم بود کتاب من رو معرفی کرد و یه جورایی غیرمستقیم پارتی‌ام شد. از مشکلات نویسنده و مترجمین ِتازه‌کار اینه که بهشون بها و فرصت داده نمی‌شه تا خودشون رو نشون بدن و من هم جاهای دیگه چون سابقه‌ای نداشتم کارم رو چاپ نمی‌کردند، در حالی که بعد از چاپ شدنش یک ماه و دو هفته طول کشید تا به چاپ دوم برسه و این خودش خیلی کم پیش میاد که کتابی در مدتی به این کوتاهی به چاپ دوم برسه، و خب خیلی باید از مادرم تشکر کنم که پیگیری کرد تا کتابم به چاپ برسد. اینم بگم که مادرم خودش یک کتاب ِ بسیار جالب ترجمه کرده. فکر می‌کنم ان‌شاءالله قراره توزیع بشه؛ اسم کتاب «پاسخ‌ها» و مترجم «سوسن وکیلی» که خب امیدوارم از این کتاب استقبال خوبی بشه؛ چون زحمت زیادی برایش کشیده شده. در نهایت هم می‌خوام تشکر کنم از آقای بهمن‌پور بابت حمایت‌شون و مادرم و امیدوارم که مردم کارام رو دوست داشته باشن.

 

CAPTCHA Image