ضربه‌ی پا

داریوش و دوستش با لگد می‌زدند توی شکم هم. یکی از اون‌‌جا رد می‌شه، بهشون می‌گه: «شما دو تا دردتون نمی‌گیره؟»

داریوش می‌گه: «نه، پوتین پامونه!»

آدم خسیس

خونه‌ی یه آدم خسیس آتیش می‌گیره، پیامک می‌ده به آتش‌نشانی که: «کار واجب دارم یه زنگ بزن!»

مورچه‌ی عجیب

یک دانشمند بعد از 10 سال به یه مورچه یاد می‌ده با چوب غذا بخوره! بعد مورچه رو میاره توی میدون که به مردم نشون بده. همه دور تا دور میدون ایستاده بودند و نگاه می‌کردند. یک نفر از اون‌جا رد می‌شه، می‌بینه کلی آدم یه مورچه رو دوره کردن. می‌ره با پا مورچه رو له می‌کنه می‌گه: «آخه مورچه هم ترس داره؟»

پسر موفق

پدر به دوستش: «پسر من هفته‌ی پیش رفت، ولی فکر نمی‌کنم دیگه برگرده.»

دوستش: «چرا؟ مگه چی شده؟»

پدر: «هیچی، آخه گفت من می‌رم تا موفق نشم، برنمی‌گردم.»

دعای بچه‌ها

معلم به شاگردانش می‌گوید: «بچه‎‌ها امروز برای اومدن بارون دعا کنید. شما چون بچه‌اید و قلب‌تون پاکه، دعاتون مستجاب می‌شه.»

بچه‌ها: «آقا اجازه! اشتباه می‌کنید، دعای ما مستجاب نمی‌شه.»

معلم: «چطور؟ از کجا می‌دونید؟»

بچه‌ها: «آقا اجازه! واضحه، اگه دعای ما مستجاب بود، شما باید تا حالا صد بار دست و پاتون شکسته بود.»

دکتر ناشی

دکتر تازه فارغ‌التحصیل شده بود! برای مریضش قرص نوشت و گفت: «یکی قبل از خواب بخور، یکی قبل از بیدار شدن.»

انعکاس صدا

یک مرد چینی می‌رود بالای کوه و داد می‌زند: «سا لاوو هیوو لان هین شین تا نیی.»

ناگهان از کوه صدا می‌آید: «اوهوی!، این خیلی سخت بود، نمی‌تونم انعکاس بدم، یه بار دیگه بگو.»

کم‌حافظه

آقایی می‌رود داروخانه و می‌پرسد: «ببخشید، شما "اسید استیل سالیسیلیک" دارید؟»

فروشنده می‌گوید: «منظورتون آسپرینه؟»

مرد می‌گوید: «آره، خودشه. همش اسمش یادم می‌ره.»

پیامک × یخ

* دقت کردی شبای عروسی توی مهمونی تا دهنت پر از غذا می‌شه و می‌خوای بجوی یهو دوربین میاد سراغت؟ گفتم که حواست باشه.

* مشتری: «آقای دکتر، شما برای موهای سفید چی دارید؟»

دکتر داروخانه: «احترام بسیار.»

* سلامتی همه‌ی معلم‌هایی که امتحان می‌گیرن، نه انتقام!

* تا حالا دقت کردید که همیشه بعد از امتحان می‌گیم: «اگه دو ساعت بیش‌تر می‌خوندم، بیست می‌شدم.»

* یکی هی زنگ می‌زد به موبایلم‌ و مزاحم می‌شد. چند بار جواب‌شو ندادم. دیگه زنگ نزد. فکر کردم که چون جواب‌شو ندادم آدم شده؛ اما دو روز بعد پیامک داد و گفت: «ببخشید که این دو روز زنگ نزدم مزاحمت بشم. دستم بند بود. شرمنده! خب، چه خبر؟»

* زیباترین لحظه در کلاس، وقتی است که ناظم یا معلم پرورشی بیایند سر کلاس و بگویند: «گروه سرود بیاد بیرون.»

* منطق پدر و مادر درباره‌ی درس خواندن: «این همه درس خوندی در یه کنسرو رو نمی‌تونی باز کنی؟»

* این چوب بستنی‌ها که دکترها فرو می‌کنن توی حلق آدم، کیم‌هاشو کی می‌خوره؟

* من بیش‌تر از سازمان تفکیک زباله، قدر زباله را می‌دانم. امضا: گربه‌ی محله!

 

CAPTCHA Image