نویسنده
چهارده برگ از کتاب زندگانی آیتالله العظمی آقامجتبی تهرانی
(به مناسبت سالگرد رحلت ایشان در دیماه)
1. از هر فرصتی برای درس خواندن استفاده میکند. آنگونه که استادش، یعنی امام خمینی(ره) به فرزندش آقامصطفی میگوید: «من از پشتکار علمی آقامجتبی بسیار خوشم میآید.»
2. روز تاسوعای حسینی فرا رسیده است و آقامجتبی روی تخت بیمارستان تمنای شرکت در جلسهی روضهی سید و سالار شهیدان(ع) را دارد. خدا حاجآقا چینی روضهخوان را میرساند تا در همان اتاقی که بستری است برایش ذکر مصیبت کند.
3. میگوید: «همهی زندگی من یک جوری با سیدالشهدا(ع) گره خورده است. مثلاً سوم شعبان سالروز تولد حضرت، از نجف به تهران برگشتم و در مسجد جامع تهران نماز جماعتم را شروع کردم. شروع تدریسم هم در مناسبتی منسوب به آقا بود و...»
شاید میخواهد بگوید که مرگم هم در اربعین حسینی است؛ اما صلاح نمیبیند.
4. در ظهر داغ نجف به خانه که میرسد با کمال شگفتی کولر نویی را وسط حیاط میبیند. از همسرشان میپرسند: «این چیست؟»
میگوید: «ازخدا مخفی نیست، از شما چرا پنهان باشد؛ این را قبل از ظهر از منزل حاجآقا روحالله خمینی آوردهاند.»
بعدازظهر از آقامصطفی جویای مطلب میشود و میشنود که امام بعد از مدتها به اصرار اطرافیان حاضر شده کولری برای خانهاش بخرد؛ اما به شرط آن که همزمان یکی هم برای شما بخریم.
5. به امام خمینی(ره) علاقهی عجیبی دارد، چنان که مکرر میگوید: «آن درسی را که من از امام خمینی(ره) در زندگی گرفتم از مرحوم پدرم هم نیاموختم.» جالب آن که بیشتر وقتها که به یاد امام(ره) میافتند این دو بیت را زمزمه میکنند:
نه وصف غم و سوزش دل بتوان گفت
نه حال من سوختهدل بتوان گفت
غم در دل زار من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
6. طلبهی جوان که دیر به درس استاد رسیده است به علامت آوردن عذر و بهانه میگوید: «حضرت آقا ببخشید گاهی دیر میآیم. خانهیمان تجریش است.»
آقا همینطور که سرشان پایین است، میفرماید: «من هم دیروز مشهد بودم؛ اما میبینی که شبانه و بی آن که پلک بر هم گذاشته باشم حرکت کردهام و سر وقت خود را به تهران و کلاس و درسم رساندهام.»
تصمیم میگیرد دیگر دیر سر کلاس حاضر نشود.
7. غذایش اندک است. درست به اندازهی غذای کودکی خردسال و چون اطرافیان اعتراض میکنند، میخندد و میفرماید: «نگران نباشید من گنجشک روزی هستم!»
8. حاجآقا چند روزیست در بیمارستان است؛ اما نه برای بستری شدن و دوا و درمان، بلکه برای پرستاری از مادرشان که قدری کسالت دارند و روی تخت مریضخانه افتادهاند. آقا در این مدت بارها خم شده و دست و پای مادرشان را بوسیدهاند.
9. از سخن کسی که جوانهای این زمان را سستعقیده میخواند، ناراحت میشود و میفرماید: «نگویید جوانها بیدین شدهاند. حداکثر این که در عمل به بعضی از احکام شرعی سهلانگار شدهاند. سهلانگار بودن با بیدین بودن فرق میکند.»
10. معلمی که فرزندان آیتالله را در مدرسهی محل درس میدهد تا مدتها نمیداند اینها فرزند مرجع عالیقدر تهران هستند؛ اما از دقتی که ولیّ آنها در بررسی مستمر دفتر مشقها و امضایشان دارد میفهمد که باید انسان وظیفهشناس و مقیدی باشد.
11. ایام محرم است و آقا مثل هر سال منبر رفته است. در پایان سخن برای شاگردان و شهروندانی که پای صحبتش نشستهاند روضه میخواند. چند بار که خدمتش میرسند و میگویند: «به سخنرانی اکتفا کنید و با محول کردن روضهخوانی به دیگران فکر سلامتی خود باشید.» میفرماید: «من افتخارم این است که نوحهخوان امام حسین(ع) باشم.»
12. امام خمینی(ره) تصمیم گرفته است که به آقامجتبی منصبی مهم در قوهی قضائیه بدهد. خبر که به ایشان میرسد بر آن میشود به شکلی نظر استاد گرامیاش را تغییر دهد. آنقدر دست به دعا برمیدارد (و اطرافیان را در تضرع به درگاه خدا با خود شریک میکند) که از جماران خبر میرسد امام فرمودهاند: «آقامجتبی به همان امر انسانسازی و تربیت نیروهای باایمان و دانشمند مشغول باشند.»
13. تازه لباس روحانیت پوشیده است. خدمت حاجآقا مجتبی که میرسد از ایشان درخواست نصیحت میکند. آقا چند جملهای را بیان میکنند، از جمله این که اگر مطلبی را بلد نبودی مثل شیر بگو بلد نیستم!
14. در آستانهی اربعین حسینی و در ساعتهای آخر عمر صدایش که دیگر جوهرهای ندارد به یا الله و یا اباعبدالله مزین است. در این میان اطرفیان که خم میشوند تا دستش را ببوسند، استغفرالله میگوید و با مهربانی آنها را از این کار بر حذر میدارد.
در وصیتنامهاش نکتههای اخلاقی و سفارشهای رحمانی بسیاری موجود است که فرازی از آن سخت تکاندهنده است و آن این که به مردم بگویید حلالم کنند.
نماز میت بر پیکر مطهرش را رهبر فرزانهی انقلاب اقامه میفرماید در حالی که دستان مبارکش از شدت اندوه میلرزد.
منبع: ویژهنامهی نکوداشت آیتاللهالعظمی آقامجتبی تهرانی (مجموعه مصاحبهها با دوستان و شاگردان)، سازمان تبلیغات اسلامی، زمستان 1391.
ارسال نظر در مورد این مقاله