نویسنده
امروز تصمیم گرفتم بنا بر پیشنهاد یکی از دوستان محترم پیرامون بررسی وجه تشابه بچههای تنبل با یک عدد خرس گنده که البته تنها از جانب والدین محترمشان قابل اهمیت است، بنویسم؛ اما نکتهی مهم این بحث این است که آیا خود فرزندان از این علاقهی بیش از حد والدین که آنان را خرس گنده خطاب میکنند، راضیاند؟ که البته بنده از این نوع ابراز علاقهی بیش از حد بیزارم؛ چون چندین بار مورد اصابت گلولههای رگباری مادرم که مرا خرس گنده خطاب میکرد، قرار گرفتم؛ که اگر هر بنیبشر دیگری جای بنده بود تا الآن کیش و مات شده بود و پرچم سفیدش را به نشانهی تسلیم بالا آورده بود؛ اما چرا این کار از من سر نزده به قسمت عموماً سفید چشمهایم باز میگردد.
اما برگردیم به همان بحث جذّاب خرس گنده!
شما ممکن است زمانی مورد این لطف بیدریغ قرار بگیرید که در یک صبح زیبای تابستانی که زیر باد کولر در رؤیاهای خود سیر میکنید، پتوی گرم و نرمتان از روی سرتان کشیده میشود و شما فقط قادر به شنیدن یکسری ابراز علاقههای خشونتبار از جانب معمولاً مادر محترم هستید که: خرس گنده خجالت نمیکشه، همش من باید توی این خونه بشورم و بسابم.
و در آن لحظه دلتان میخواهد همان خرس پشمالوی گنده بیاید و شما را ببلعد.
در این صورت این واقعه دارای آثاری بس دوستداشتنی است:
1) دیگر کسی فرزند دلبندش را خرس گنده خطاب نمیکند؛ چون در این صورت آقاخرسه فرزند دلبندش را خوراک یک وعدهی غذاییاش میکند.
2) شما دیگر خرس گنده خطاب نمیشوید؛ زیرا طی یکسری مراحل هضم و جزم دیگر شاید شما جزئی از بدن همان خرس پشمالوی گندهاید.
اما اگر قرار بود هنگامی که این حرف از جانب والدین عزیز شنیده میشود، یک خرس بیاید و فرزند را ببلعد، دیگر نسل آدم روی کرهی خاکی منقرض میشد و یک مشت خرس گندهی دوستداشتنی ادارهی زمین را به دست میگرفتند.
اما خالی از این همه حرف و حرف همین خرس گنده خطاب شدنهاست که گاهی به ما شهامت میدهد دست به کارهای بزرگ بزنیم؛ آخر نقطه ضعف ما ایرانیها این است، غیرت!
تنها راه پیشرفتهایمان!
ارسال نظر در مورد این مقاله