شعر

نویسنده


کسی پشت شیشه

بخاری چه خوب است

اتاقم چه گرم است

پرِ بالش من

خدایا چه نرم است

*

ولی پشت شیشه

توی باد و باران

کسی مانده تنها

کنار خیابان

*

کسی که نگاهش

شبی بی‌ستاره‌ست

نفس‌های او: آه

دلش پاره‌پاره‌ست

*

دل من گرفته

اتاقم چه سرد است

تمام حواسم

به آن دوره‌گرد است

در فصل‌های خانه

یک خانه‌ی قدیمی

یک حوض شاد و پرآب

یک تخت، گوشه‌ای دنج

خوابیده زیر مهتاب

*

یک قوری طلایی

پهلوی یک سماور

یک سینی شکسته

یک استکان لب‌پَر

*

یک تاک قد کشیده

بر شانه‌های دیوار

کنج حیاط، یک لامپ

با چشم‌های بیدار

*

یک قاب عکس چوبی

پهلوی رحل قرآن

عکس پدربزرگم

خندان نشسته در آن

*

هر چیز توی خانه

جای خودش نشسته

از تخت و آن سماور

تا سینی شکسته

*

تنها پدربزرگم

با لحظه‌های ما نیست

در فصل‌های خانه

جایش چه‌قدر خالی‌ست

تکه‌های روز

صبح بود

رفتگر با خش خش جاروی خود

کوچه‌های صبح را بیدار کرد

جارویش

برگ‌ها را شاعرانه دوست داشت

برگ‌های خشک و زرد

چشم او

با برگ‌ها در گفت‌وگو

در نگاهش

صبح بود و آرزو

*

ظهر بود

آفتاب بی‌رمق

گرمی‌اش را بر سکوت لحظه‌ها پاشیده بود

رفتگر

خسته از بیداری یک صبح زود

در پناه مهربانی‌های بید

روی پای نیمکت خوابیده بود

خواب او را برده بود

تا عبور از کوچه‌های روستا

تا وضو از آب رود

*

عصر بود

آسمان بی‌آفتاب

از نگاه ابر باران می‌چکید

رفتگر با جارواش

برگ‌ها را باز هم این سو و آن سو می‌کشید

لحظه‌ها غرق هیاهو، در خیابان بوق و دود

چشم‌های او ولی آرام و شاد

زندگی،

در خش خش جاروی او خوش‌رنگ بود

 

CAPTCHA Image