داستان/ آرزوهای قشنگ


ستایش طاهری – 11 ساله  - اراک

این‌جا تاریک است. هیچ ‌چیز دیده نمی‌شود. در این تاریکی با دوست صمیمی‌ام کنار هم نشسته‌ایم و با هم حرف می‌زنیم. دوستم 1000 تومانی و من هم 2000 تومانی‌ام؛ امّا هیچ‌وقت برای اون کلاس نمی‌ذارم. بهترین دوستی که توی این کیف دارم اونه؛ چون همه از 5000 به بالان. همین‌طور که داشتیم با هم حرف می‌زدیم یکهو از بالا کم ‌کم هوا روشن شد. وای، اومده بود خونه. درِ کیف‌ رو باز کرد و همه‌ی ما رو ریخت بیرون. یه کیف پول خوشگل خریده بود. پولکی بود. دوست داشتم شیرجه بزنم توش. ما رو گذاشت توی کیف‌ پول. وای چه‌قدر گرم و نرمه! از نویی برق می‌زنه. باز راه افتاد. دستش ‌رو کرد توی کیف‌ پول، دوست صمیمی‌ام رو برداشت و باهاش بستنی خرید. خیلی ناراحت شدم. یک‌دفعه من ‌رو هم برداشت، داد به یک فروشنده و رفت. به همین راحتی! اون آقا هم من ‌رو مچاله کرد و انداخت توی کشو. این کشو تاریک نبود. از لای قفل شنیدم که یک مشتری اومد و یک چیپس خرید. من ‌رو هم با یک 500 تومنی داد به مشتری. مشتری فریاد کشید! «آقا به شما همچین پولی ‌رو بدن قبول می‌کنی؟ این رفته میدون جنگ؟»

با خودم گفتم: «خیلی هم دلت بخواد.» آقای فروشنده یک 2000 تومنی دیگر به اون داد. من‌ رو هم گذاشت لای یک کتاب خیلی بزرگ. داشتم زیر این کتاب له می‌شدم. اون‌قدر سختی کشیدم تا آخر بیهوش شدم. وقتی به هوش اومدم یک 2000 تومنی توی اون کشو داشت می‌گفت: «بیدار شو، بیدار شو!»

من گفتم: «شما؟» گفت: «تازه به این‌جا اومدم. فکر کنم تو خیلی وقته این‌جا هستی، نه؟»

من گفتم: «نه، من فقط دو – سه روزه این‌جام.» همین موقع بود که ما رو از کشو بیرون آورد و داد به یک مشتری. اون ما رو توی کیفش گذاشت، ما رو داخل پاکت کرد و گذاشت روی میز. بعد از دو – سه ساعت احساس کردم کسی مرا بلند کرد. وقتی از پاکت بیرون آمدم خودم رو توی دست یک دخترکوچولو دیدم. فهمیدم یک نفر من ‌رو عیدی داده بود. دخترکوچولو از هر پاکت چند تا پول بیرون می‌آورد. دقت کردم و دیدم یکی از اون‌ها قسمت بالای سرش سوخته بود و پای چپش هم کنده شده بود. تازه 1000 تومنی هم بود. وای دوست عزیزم! آره، خودشه. جلوتر رفتم. کمی نگاهم کرد و اون هم من رو شناخت. ما همه با هم جمع شدیم و پای یک خرس‌گنده‌ی بی‌ریخت‌ کالباسی خرج شدیم. واقعاً ارزش ما این بود؟ نمی‌دونم، ولی اشکالی نداشت؛ چون هر کس به آرزویش رسیده بود. من به دوستم و دخترکوچولو به عروسکش و خنده‌های روی لب‌های آن‌ها.

یادداشت

زیبایی یک اثر هنری به نگاه متفاوت آن است. ستایش طاهری در آرزوهای قشنگ زاویه‌ی دید خود را عوض کرده است. او به اسکناس جان داده است و ماجرا را از زبان اسکناس تعریف می‌کند. برای رسیدن به خلاقیت در نوشتن باید نگاه را عوض کرد. تغییر نگاه می‌تواند جهان دیگری را پیش روی نویسنده باز کند و دنیای دیگری را بیافریند. منتظر کارهای دیگری از ستایش هستم.

آسمانه

 

CAPTCHA Image