نثر ادبی/ گلبرگ‌های سرخ دوستی


بیژن غفاری ساروی - ساری

تقدیم به امام زمان(عج)

ای مهدی زمان(عج)! بی‌تو باید جاده‌ی جست‌وجوها را تا قیامت کشاند. بی‌تو باید تا بقا هست بارید و بارید. فاصله‌ی ما تنها به اندازه‌ی حجم گریه است. تو مثل زندگی، همیشه جاری هستی. تو محبت را تفسیر کرده‌ای و من «دوست داشتن» را از تو خواهم آموخت.

اماما! در گوشم آهنگ زندگی را نواختی. بگذار توصیفت کنم، هرچند که توصیف‌ناپذیری. آن‌قدر در شهر قاصدک‌ها، برای یافتن تو خیابان‌گردی کرده‌ام که پاهایم تاول زده‌اند.

امواج دریا خود را به ساحل می‌کوبند تا اشک‌های خود را به زیباترین یار تقدیم کنند. من مسافر سرزمین همیشه بهارم. می‌خواهم برای دست‌‎‌هایت ترانه بسرایم و دفتر دلم را پر از آواز قناری کنم. نباید باور کنم خموشی و تزلزل ستارگان را. بیا تا بین لب و لبخند فاصله نباشد.

سحرگاهان همراه با مرغ‌های دریایی برمی‌خیزم و به یاد تو نماز می‌خوانم. همه‌ی شعرهایم را با عطر آسمانی تو خوش‌بو می‌کنم. کبوتر دلم را تا بیکران‌ها پرواز می‌دهم که برایم از امید خبر بیاورد. بیا تا برای حرمانِ صحرا، نوید و برای زخم لاله، مرهم باشی. این را از دهان پرنده‌ای زیبا، که در اعماق کهکشان، راه خود را گم کرده بود، شنیدم.

می‌خواهم به سمت آوازهای بکر، قایق برانم. چه خوب بود کسی برای شب‌های بلند من قدری نور خورشید می‌آورد تا من سهم خود را به سایه‌ها بدهم تا یک لبخند شکفته سهم من باشد. پرهای نازنین راز را لمس می‌کنم تا شوقی عارفانه سهم تو و حسرتی طولانی سهم من باشد. سرانجام روزی می‌رسد که ما انسان‌ها ناگهان پنجره‌ی سپیدی را که نور خدا پشت آن است، ببینیم. اگر فرشته‌ها برای ما دعا کنند، آسمان‌ها از هم خواهند شکافت. برگرد که خانه‌ام بی‌حضور سبزت، خرابات تاریک است. جادّه‌ی خوش‌بختی را به من نشان بده.

در باد شناور اگر نامت را بر آسمان بنویسم، ابری می‌شود و بر زمین تشنه می‌بارد.

اماما! نامت را بر قلبم می‌نویسم تا برای همیشه باقی بماند. برگ‌های اقاقیا تو را صدا می‌زنند تا به بوی دعا و طراوت آن، از کوچه‌ی ما گذر کنی. با آمدنت گلبرگ‌های سرخ دوستی، دوباره ‌جان می‌گیرند. در رگ‌هایم به جای خون، شور و حرارت جاری‌ است. به امید فردا و شکوفایی تو، رنج دیروز و امروز را از یاد می‌برم تا تو بیایی و غم سنگین هجران را از دل ما پاک کنی.

 

CAPTCHA Image