آسمان سهم من است
سیده سوسن احمدی
آشفتگیات را در کولهای بگذار. لب پرتگاه زندگی بایست، آن را در دستان باد بگذار تا در زیر خاکسترِ غمهایت دفن کند.
بگذار آسمان در گوشَت سرود باران بخواند. بگذار لالایی مهتاب خوابت کند. رها شو! بگذار نسیم از لای آبشار مواج موهایت سُر بخورد و به روی صورتت بپاشد. سخت نگیر! رهایش کن. دلت را میگویم. بگذار تو را ببرد آنسو که میخواهد.
دست در دستش بگذار. همسفر خوبی میشود برایت.
هر گاه احساس کردی آهنگ شاد نسیم را که برای گلهای خندان باغ سرود زندگی میخواند، نمیشنوی! هر گاه احساس کردی قناری کوچکی که توی قلبت برایش لانه ساختهای و هر روز از شیرینی خندههایت برایت آواز میخواند، مدتی است گرسنه مانده!
به زیر آبی آسمان برو. آنجا که خورشید موهای طلاییاش را شانه میکند. آنگاه میتوانی ببینی که چطور به روی تاریکهای وجودت گرد خورشید میپاشد. دستانت را باز کن. اجازه بده از آن بالا یک عالم آبی روی قلبت بریزد. دستت را به سمت آسمان دراز کن!
بگذار آسمان بنشیند توی دستهایت. وقتی آبی بیکران مهمان دستانت شد. دستانت را محکم ببند و به سمت قلبت بگیر.
آنگاه تمام آسمان سهم تو میشود.
دلتنگ باران
محبوبه سادات حسینی
هوا ابری است. احساس میکنم جشنی در راه است؛ جشنی برای آمدن باران، تازه شدن زمین. ابرها در هم گره میخورند و باد زوزه میکشد. اولین قطرهی باران برای گل سرخی است که انتظار میزبانی باران را میکشید.
زیباست باران؛ حتی میشود گاهی اوقات احساس کرد قطرههای باران با تو حرف میزنند از آسمان آبی. هر قطرهی باران، مسافری است برای رسیدن به خانهای که میزبانش را غرق شادی کند. آسمان میبارد و میبارد تا زندگی دهد به دانههای گندم، به سبزهزار که میدوم میان آن تا سبز شوم. درختهای صبور کویر چشمانتظار آمدنت هستند تا تو بیایی و آنها سیراب شوند از آمدنت. دستهایم را زیر باران میگیرم، چشمهایم را میبندم تا بتوانم حرفهای آبیاش را از آسمان، بشنوم.
باران! تو دلتنگی این روزهای مرا میفهمی. این روزها به بودن عادت کردهام، برایم ببار!
بمان باران! میخواهم سادگی و بیرنگی تو را به تماشا بنشینم. ببار باران! میخواهم بخشش آسمان را با وجود تو لمس کنم.
ارسال نظر در مورد این مقاله