شعر


دختر خوب خزان

دختر خوب خزان

آذر زیبا رسید

روی تن سرد خاک

صورت باران کشید

***

آمد و شادی‌کنان

موی مرا ناز کرد

دفتر شعری که داشت

پیش دلم باز کرد

***

بر سر هر شاخه‌ای

خواند غزل‌های شاد

خواب کلاغان پرید

با نفس سرد باد

مرضیه تاجری

جهان کوچک

فکر می‌کنم که من

یک جهان کوچکم

جسم من شبیه کشتزار

هر رگم شبیه رود

جاری است.

هر نفس که می‌کشم

چون نسیم  نوبهاری است

مغز من

معدنی پر از طلاست.

قلب من

چشمه‌ی محبت خداست.

مریم زرنشان

لحظه‌های میدان

میدان، شلوغ و بسته

یک عصر جمعه، پاییز

فواره‌های بی‌کار

باران تند و یک‌ریز

*

خسته است لحظه‌هایش

از همهمه، هیاهو

گوش درخت‌ها، کر

از این همه هیاهو

*

حیران و گیج مانده

میدان از این تردد

از این عبور ماشین

از قلب کوچک خود

*

ماشین و بوق جاری‌ست

در لحظه‌های میدان

میدان چه‌قدر زشت است

در قاب راه‌بندان

داوود لطف‌الله

شیطنت‌های سیاه

(تقدیم به نوجوانان کانون داودآباد که در سد تفرش غرق شدند!)

همیشه

لای شیطنت‌ها

قیل و قال بود

خنده بود

کوچه باغ بود

روی آسمان شب

می‌نوشتیم

با گچ سفید مدرسه

فردا

قرار،

صبح زود

دزدکی با موتور

فرار

حرف‌های یواشکی،

می‌کشیدیم

خط قرمزی

روی هر چه فکر بد!!

اول تیر بود

شوقِ برداشت

هنوز چند کرتی نچیده بود

و

خدا به فکر بود

فکر برداشت خوشه‌های گل

و اما

لحظه‌ای بعد

خط قرمزی نبود

هر چه بود سیاه بود

گریه بود

مرگ خزیده بود

لابه‌لای بچه‌های شهرمان

و شیطنت نفس نداشت

نفس لای آب‌ها بریده بود!

مرگ خزیده بود...

زهرا غلامی

 

CAPTCHA Image