سرمقاله/ سفر با چشم‌های بسته

نویسنده


سفر را دوست دارم. در سفر می‌توانم به چشم‌اندازهای تازه نگاه کنم و خوش‌حال شوم. منظره‌ها به من نگاه می‌کنند و من در آن‌ها شکل‌ها و رنگ‌های نو را پیدا می‌کنم. درخت‌ها در سفر، سبزترند و کوه‌ها باشکوه‌تر، خورشید زردیِ پررنگ‌تری دارد و ماه که شب‌ها در آسمان پدیدار می‌شود، تابناک‌تر از همیشه می‌درخشد. ستاره‌ها در سفر بهتر دیده می‌شوند.

در سفر راه‌ها با من راه می‌روند و فاصله‌ها با من بی‌فاصله حرف می‌زنند. اولین سفر را خوب به خاطر نمی‌آورم. همین قدر یادم هست که روی صندلی کنار شیشه‌ی اتوبوس نشسته بودم و بیرون را نگاه می‌کردم. «بیرون» رازهایش را با «درونِ» من در میان گذاشت. اتوبوس، جاده را پشت سر می‌گذاشت، در گردنه‌ها می‌پیچید و از تاریکی تونل‌ها می‌گذشت. گاهی که حوصله‌ام سر می‌رفت، دکل‌های برق کنار جاده را می‌شمردم. بعد که از شمردن آن‌ها خسته می‌شدم، به دشت‌ها و دامنه‌ها خیره می‌شدم. گاهی که پرنده‌ای در دوردست می‌پرید، ذوق‌زده می‌شدم. گاهی که گوسفندان را نزدیک جاده مشغول چرا می‌دیدم، لبخند می‌زدم. قدری هم از قطار بگویم.

سفر با قطار خیلی بامزه است. قطار مانند یک کوچه است با خانه‌های فراوان. کوپه‌ها، خانه‌های قطار هستند. خوبیِ این کوچه‌ها این است که یک طرف‌شان سراسر پنجره است. خانه‌ها با پنجره‌ها همسایه‌اند. سفر با قطار راحت‌تر از سفر با اتوبوس است؛ چون هر وقت از یک جا نشستن خسته شدی، می‌توانی توی کوچه‌ی قطار راه بروی و با خودت حسابی خوش بگذرانی.کسی چه می‌داند! شاید توانستی دوست و هم‌صحبتی هم پیدا کنی!

شب می‌توانی در خانه‌ی قطار دراز بکشی و با تکان‌های قطار به خواب بروی. سفر در خواب‌هایت ادامه دارد. سفر ناگزیرست و هر کس به شیوه‌ای این ناگزیر را ادامه می‌دهد. سال‌ها بعد وقتی داریم درباره‌ی سفری حرف می‌زنیم در واقع داریم آن سفر را ادامه می‌دهیم.

بعضی‌ها با دوچرخه سفر می‌کنند. آن‌ها ماجراجویانِ خستگی‌ناپذیری هستند که دوست دارند رکاب‌زنان سفر و ورزش را با هم پیوند دهند. بعضی‌ها هم هستند که فقط باید سوار هواپیما شوند و به سرعت به مقصد برسند. سفر، شکل‌های گوناگون دارد. می‌خواهم رازی را با شما در میان بگذارم. به شما اعتماد دارم و مطمئنم من را خوب درک خواهید کرد. تازگی‌ها متوجه شده‌ام که می‌شود در خانه ماند و سفر کرد. کافی است چشم‌های‌مان را ببندیم و به دوردست سفر کنیم. شاید با خودتان بگویید: این که سفر نمی‌شود! اما به نظرم سفرِ ذهنی، یک سفر بسیار تماشایی است. من گاهی یک روستا، شهر یا کشور را انتخاب می‌کنم، بعد چشم‌هایم را می‌بندم و به آن‌جا سفر می‌کنم؛ به همین سادگی.

اگر می‌خواهید با آمادگی بیش‌تری سفر ذهنی را تجربه کنید، بهتر است مقدمات سفر را با دقت آماده کنید. مثلاً اگر می‌خواهید به اصفهان بروید، درباره‌ی اصفهان کمی مطالعه کنید، یا از بزرگ‌ترها و کسانی که به اصفهان رفته‌اند بخواهید درباره‌ی این شهر و جاهای تاریخی‌اش برای‌تان حرف بزنند. سفر ذهنی، سفر کم‌هزینه‌ای است و شما می‌توانید بعضی چیزها را با تخیل خودتان بسازید. نگران ندانسته‌ها نباشید. لازم نیست همه چیز را از پیش بدانیم. در سفر ذهنی، چشم‌های‌مان را می‌بندیم و در خیال خود، خیلی چیزها را تجربه می‌کنیم. سفر ذهنی، یک سفر یک‌نفره است. هر کس در ذهن خود سفر می‌کند. برای چنین سفری لازم نیست بلیت تهیه کنید.

من یک بار چشم بستم و به سرزمین اسکیموها سفر کردم. همه جا پوشیده از برف بود. خودم را می‌دیدم که توی یک سورتمه نشسته‌ام. سورتمه را می‌کشیدند و از گذرگاه‌های برفی می‌گذشتند. لباسی پوشیده بودم که از پوست حیوانات تهیه شده بود. آن را یک اسکیموی مهربان به من هدیه داده بود. یک بار هم چشم بر هم گذاشتم و به سرزمین چشم‌بادامی‌ها، یعنی ژاپن رفتم. خوب یادم هست که زبان آن‌ها را نمی‌دانستم؛ اما طولی نکشید که با الفبای لبخند توانستم در سرزمین آفتاب تابان دوستانی برای خود دست‌وپا کنم؛ دوستانی با چشم‌های بادامی.

نوبتی هم که باشد نوبت شماست. دوست دارید به کجا سفر کنید؟ کدام کشور و شهر را انتخاب می‌کنید؟ امتحان کنید. چشم بر هم بگذارید و به «آن‌جا» سفر کنید. «آن‌جا» یک «مقصد» است و شما یک «راهرو» و «مسافر». خوش بگذرد! از مسافرت خود لذت ببرید. وقتی چشم باز کردید خاطرات سفر خود را با من در میان بگذارید. بی‌صبرانه منتظرم.

 

CAPTCHA Image