صفحه‌ی بدون نام


چیزهایی که مینا دوست نداشت!

زیتا ملکی

من لیوان آبمیوه‌ام را سر می‌کشم. من صدای نی را درمی‌آورم و تکیه می‌دهم به فضای خالی بین دو تا صندلی جلو. تو، پشت فرمانی و مینا کنارت نشسته. مینا، دوست صمیمی تو است و آبجی آبجی کردن من را دوست ندارد. مینا حرف‌هایم را راجع به کلاس هندسه دوست ندارد. مینا من را دوست ندارد.

من لیوان آبمیوه‌ای را سر می‌کشم که تو برایم خریده‌ای. تو هم دوست مینایی. مینا من را دوست ندارد. دوست‌های من را دوست ندارد. خنده‌های من را دوست ندارد. دو تا از دوست‌هایم همراه من عقب ماشین شیطنت می‌کنند. مینا نشسته جلو و گوش‌هایش را روی ماجراهای زندگی ما گرفته است. مینا نگاه ماشین‌های غریبه می‌کند و آه می‌کشد. مینا من را دست می‌اندازد، اخم می‌کند. پیچ و تاب می‌دهد و می‌گوید: «وای، شما چه‌قدر حرف می‌زنید آن عقب!»

من انبه بستنی می‌خورم با گردوها و آناناس‌هایی که با دوست‌هایم تقسیم می‌کنم. مینا این کارها را دوست ندارد. این گندکاری‌ها را دوست ندارد. میوه‌های دهان‌زده و نی‌های تفی را دوست ندارد. مینا دخترهای شلوغ مدرسه‌ای را دوست ندارد. چاقاله بادام خوردن دخترهای مدرسه‌ای را دوست ندارد. پرحرفی و لب‌های باز به خنده‌ی ما را دوست ندارد.

من لیوان آبمیوه‌ای را سر می‌کشم که تو برایم خریده‌ای. تو، من را دوست داری. شب‌ها که خواب بد می‌بینم می‌گذاری بیدارت کنم. من توی دستم دستمال انبه‌ای را مچاله کرده‌ام. تو دست من را می‌گیری و لبخند می‌زنی. تو دستم را دوست داری. دستم را با دستمال انبه‌ای مچاله‌شده دوست داری. من و دستمالم را سفت گرفته‌ای. مینا دست‌های من را که به محدوده‌ی او آمده دوست ندارد. مینا به انبه آلرژی دارد. مینا دستمال‌های انبه‌ای من را دوست ندارد. قرارهای سینما و شام روز تولدم را دوست ندارد. زنگ گوش‌خراش موبایلم را دوست ندارد.

من گوش سپرده‌ام به حرف‌هایی که با مینا می‌زنی. اتوبان دراز را می‌رانی. ما نشسته‌ایم عقب و خرابکاری می‌کنیم. تو خرابکاری ما را جمع و جور می‌کنی. مینا گندکاری‌های ما را دوست ندارد. رفع و رجوع‌های تو را دوست ندارد. پچ پچ‌های ما را دوست ندارد. مینا با موبایلش بازی می‌کند. موبایل مینا لمسی است و انگشت‌های مینا رویش می‌چرخد. مینا اتوبانی را که به خانه‌ی ما می‌رسد دوست ندارد. مینا، مینا کردن من را دوست ندارد. مینا ماشین را با ما دوست ندارد. اگر اصرارهای تو نباشد، مینا دلش می‌خواهد زیر همان درخت زبان گنجشک بغل آبمیوه‌فروشی بماند. اصلاً مگر ما خواهر هم نیستیم؟ مینا را همان جا بگذار. بیا برویم.

آبمیوه نمی‌خواهد؟ نخواهد، دوست ندارد؟ نداشته باشد!

من و سوژه‌ها

مرجان رستمیان

نگاهم، روی خط ممتد جاده می‌دود.

کمربند ایمنی را ببندید!

چراغ‌های برق روبه‌روی پس‌زمینه‌ی کم‌رنگ کوه‌ها، صف می‌بندند!

من، تکیه داده‌ام به شیشه‌ی سرد ماشین

تنها

بی‌کمربند

با فکری پراکنده‌تر از خانه‌های کوچک گلی.

دلم برای تابلوهای شبرنگ و زندگی تکراری‌شان می‌سوزد

دلم برای درخت‌های بلوط غریب

که کنار جاده‌های شلوغ خاک می‌گیرند

برای تمام سوژه‌هایی که کسی برای‌شان شعر نمی‌گوید

می‌سوزد

جاده، جاده‌ی سنگدل و بی‌انتها

زیر پای خسته‌ات آهسته می‌دود

این‌جا

لحظه‌ها از رویت رد می‌شوند

زیرت می‌گیرند.

کویر، با نگینی از خار در تخم چشمانم می‌شکفد

زیر پایم سراب پهن می‌شود

من این‌جا در انتهای هستی گم شده‌ام

لابه‌لای افق‌های دور...

جاده رنگ عوض می‌کند

دشت‌هایی سبز، گل‌هایی زرد...

نمی‌بینم

گاز می‌دهم به جایی که به آن مقصد می‌گویند.

با آفتابی که نور چشمانم را می‌دزدد

روی جاده‌ای داغ، در نحس‌ترین بعدازظهر دنیا

این‌جا، جاده هر چه که باشد

با دشت‌هایی سبز یا نگین‌های خاردار

همه به سوی پایان تاریک‌شان می‌دوند

با بدن‌هایی لرزان از ترس تصادف

از ماشین‌های بزرگ‌تر

از سنگلاخ‌هایی که به پایان ختم می‌شوند

این‌جا همه لذت دوستی با درخت بلوط را بر خود حرام می‌کنند

این‌جا کسی جاده را نمی‌بیند

این‌جا کسی برای سوژه‌ها شعر نمی‌گوید...

CAPTCHA Image