نویسنده

طولانی‌ترین سرود ملی جهان!

دهه‌ی شصت شمسی، دهه‌ی پرتلاطمی بود. دهه‌ای که نسلی از آن سر برآورد که با الگوهای متفاوت با دوره‌ی پیش و پس خود بود. انگار انقلاب، ناگهان هیاهو و سر و صدای تکنولوژی غربی و شرقی را به سکوت محکوم کرد!

شعار نه شرقی و نه غربی برای اولین‌بار به خاطر جنگ هشت‌ساله در تاریخ ایران از شعار درآمد و عملی شد. جنگ فرصتی هشت‌ساله را برای تحقق آرمان‌های انقلاب فراهم آورد. این همه با معجزه‌ی دیگری هم همراه شده بود و آن نهادینه شدن «اخلاق» بود.

بی‌هیچ اجباری مفاهیمی مانند راست‌گفتاری و پاک‌دستی ارزش‌هایی نهادینه شد. آن هم در شرایطی که فشارهای اقتصادی زمان جنگ و تحریم و محدودیت‌ها بر مردم فشار می‌آورد؛ اما همین ارزش‌ها نه تنها ضدارزش نمی‌شد، بلکه روز به روز نفوذ معنوی آن‌ها افزوده می‌شد.

دوره‌ای بود که خدا نه در آسمان که در نگاه مردم، گفتار مردم و اندیشه‌ی مردم جاری بود. حالا بعد از گذشت بیش از ربع قرن، زمان یادآوری آن خاطرات رسیده است.

پسرم سلام!

امروز که به مدرسه رساندمت، پشت صف‌ها دمِ درِ مدرسه ماندم تا مراسم صبح‌گاه را تماشا کنم. یاد دوران مدرسه افتادم. مراسم صبح‌گاه ما به کوتاهی شما نبود.

مثل شما قرآن و نیایش را داشتیم؛ اما به جای سرود ملی «ای ایران ای مرز پرگهر...»‌- که شما خواندید‌- ما مراسم پرچم داشتیم. درست مثل پادگان‌های نظامی و ازجلونظام و پاکوبیدن و خبردار و شنیدن طولانی‌ترین سرود پرچم دنیا که این‌طور شروع می‌شد: شد جمهوری اسلامی به‌پا...

بعدها که پی شاعرش افتادم فهمیدم شاعر این سرود پرچم، ابوالقاسم حالت بوده که من او را با مطالب طنزش در گل‌آقا می‌شناختم و شاید در سرودن این شعر و طولانی‌بودن بیش از اندازه‌اش هم کمی طنازی به خرج داده بود. بحر طویل‌هایی که ابوالقاسم حالت می‌سرود هنوز هم مثل گذشته طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است.

پنج دقیقه یک‌ریز می‌خواندیم و هر چه مأمور پرچم، نخ یا سیم بوکسل پایه‌ی پرچم را آرام‌تر می‌کشید تا شاید سرود با در اهتزاز درآمدن پرچم تمام شود، هنوز سرودخانی ادامه داشت و معمولاً پرچم در اهتزاز درآمده بود و ما هنوز مشغول خواندن سرود پرچم بودیم!

خوب است بدانی که سرود پرچم فعلی ایران حدود 45 ثانیه است!

دیشب کتاب‌هایت را بردم منگنه کردم تا مثل کتاب‌های زمان ما شیرازه‌اش در همان اول سال از هم باز نشود. توی مغازه‌ی لوازم‌التحریر چشمم به «کیهان‌بچه‌ها» افتاد. مجله‌ای برای کودک که از زمان ما تا شما سرپا مانده است. عشق من آن روز خرید این مجله‌ی هفتگی بود. قیمتش پنج تومان بود. به ارز رایج مملکت پنجاه ریال! تو حتی نمی‌توانی این روزها سکه‌اش را در بانک پیدا کنی.

کیهان‌بچه‌ها و رشد دانش‌آموز تنها مجلات کودکی بود که منتشر می‌شد یا پخش همگانی‌اش شامل روزنامه‌فروشی محله‌ی ما می‌شد. جدول داشت. می‌نشستم با مداد جدولش را پر می‌کردم. اشتباه که می‌شد یا حرفی و کلمه‌ای در ردیف افقی با عمودی‌اش نمی‌خواند باید پاک می‌کردم. زمان ما پاک‌کن‌هایی بود مارک «پلیکان» که دورنگ بود: آبی و قرمز که کیفیت مناسبی داشت. شایع بود که از سمت آبی‌اش که بی‌شباهت به سمباده نبود برای پاک کردن اثر خودکار استفاده می‌شود! بعدها نوع تقلبی و بی‌کیفیت پلیکان هم آمد که سبز و قرمز بود و بوی ماندگی لاستیک می‌داد.

پاک‌کن‌های دیگری هم بود. شیشه‌های کوچک پنی‌سیلین درهای لاستیکی قرمزرنگ داشت که محل ورود سوزن سرنگ آب مقطر برای ترکیب در شیشه بود. این درهای لاستیک را بارها در مدرسه و خصوصاً در روستا دیدم که بچه‌ها به جای پاک‌کن استفاده می‌کردند.

تابستان که به روستای پدری می‌رفتیم، تعجب می‌کردم. به خانه‌ی خاله‌ام کلی مجله رفته بود و من چند هفته توی اتاق بالای مغازه‌ی‌شان مشغول خوندن بودم. جالب بود که داستان پاورقی را شروع می‌کردم و مراقب بودم اشتباهی شماره‌ی مجله چند تا بعد را به جای شماره‌ی بعد نخوانم، مبادا لذت خواندن داستان خراب شود!

این در حالی بود که پسرخاله و دخترخاله‌ی من کیف نداشتند و با گونی پلاستیکی کیف می‌دوختند و با پارچه‌ای که از لباس یا چادر کودری باقی مانده بود، داخلش را جیب و آستر می‌زدند. باور کن من وقتی برمی‌گشتم شهر اصرار داشتم که از این کیف‌ها برایم درست کنند!

با این همه کتاب‌خانه‌ی روستا پر و پیمان بود و مجلات فراوان به خانه‌ها می‌آمد. کتاب‌خانه‌ی روستا پاتوقی بود برای خودش. در حالی که تلویزیون روستا همان دو کانال شهر را هم نداشت و خانه‌های تلویزیون‌دار به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسید. تلویزیون سیاه و سفید توشیبا که تولید داخل بود و معروف بود به پارس‌- توشیبا و ظاهراً اصلش ژاپنی بود. آن روزها مثل امروز نبود که پشت هر چیزی نشان چین باشد. انگار همه‌ی کشورها محصولات‌شان در چین مجوز صادرات می‌گیرند و بعد از چینی‌شدن صادر می‌شوند.

اوضاع فرهنگ این‌گونه با نبود تلویزیون یا پخش نیم‌بند پر از برفکش به کتاب و مجله فرصت دیده‌شدن داده بود.

توی برنامه‌ی کودک هم این‌قدر کارتون و فیلم نبود. برنامه‌ای بود که در آن یاد می‌داد از وسایل دورریختنی چطور وسایل قابل استفاده بسازیم. الگوی ما هم مخترعین و مبتکرین نوجوان و جوان بودند که در نبود امکانات کارهای خارق‌العاده‌ای می‌کردند.

CAPTCHA Image