چهارده برگ

نویسنده


نگاهی کوتاه به زندگی شهید محراب آیت‌الله اشرفی‌اصفهانی

(به مناسبت 23 مهر، سالروز شهادت ایشان)

(1) از اصفهان آمده است و حالا بعد از زیارت حضرت معصومه(س) می‌خواهد به دیدن آقابهاءالدین که تازه برای ادامه‌ی تحصیل به قم آمده است، برود. او نمی‌داند دست و بال آقا آن‌قدر خالی است که هفته‌ای یک مرتبه چای دم می‌کند و غذای گرم می‌خورد؛ و چون پولی ندارد تا فانوس حجره‌اش را نفت کند، شب‌ها زیر چراغ وضوخانه‌ی مدرسه درس می‌خواند! شاید اگر می‌دانست، به دیدنش نمی‌رفت و معنی علم‌دوستی، صبر و قناعت را از نزدیک مشاهده نمی‌کرد.

(2) مرجع بزرگ شیعیان جهان اطلاع یافته است که آقابهاءالدین درس‌ها را خوب یاد می‌گیرد و خوب می‌نویسد، به همین خاطر تصمیم گرفته است به رسم قدرشناسی و تشویق به دیدنش برود. این گونه است که آیت‌الله‌العظمی بروجردی به حجره‌اش تشریف می‌آورند و پس از دیدن جزوه‌ها و دست‌نوشته‌هایش به وجد می‌آیند و برای توفیق بیش‌ترش دعا می‌کنند.

(3) بعضی شب‎ها که امکان خریدن شمع را دارد پرده جلو درِ حجره‌اش را می‌اندازد تا با خیال راحت درس‌هایش را مرور کند.

چرا؟ خب معلوم است رفقا فکر می‌کنند خواب است و با رفت‌وآمد وقت درس خواندنش را نمی‌گیرند.

(4) تقاضای مردم غرب کشور از آیت‌الله‌العظمی بروجردی برای فرستادن عالمی برجسته به این منطقه تمامی ندارد.

مرجع عالی‌قدر مدتی می‌اندیشد و سرانجام آقابهاءالدین را که حالا در قم مجتهدی قوی و نام‌آشناست برمی‌گزیند. جالب این که می‌فرماید تا سه سال هم از کرمانشاه تکان نخورید!

دل کندن از استاد سخت است، اما اطاعت از امرش لازم.

(5) آمدن مأموران شهربانی به جلسه‌ی سخنرانی آقا به یک موضوع عادی تبدیل شده است، آن‌گونه که اگر یک روز نیایند باعث تعجب است.

آن‌ها باز آمده‌اند تا شاید آیت‌الله ملاحظه‌ی حضورشان را بکند و کم‌تر علیه شخص شاه و حکومت پهلوی صحبت کند. جالب آن که علی‌رغم نگرفتن نتیجه باز هم از آمدن دست‌بردار نیستند!

(6) مسجد شهبازخان کرمانشاه پر از جمعیت مشتاقی است که آمده‌اند در جشن عید غدیر شرکت کنند. زینت‌بخش مجلس حضور شهید محراب است که با چهره‌ای بشاش در نزدیک درِ ورودی مسجد نشسته. چیزی نمی‌گذرد که آثار ناراحتی در سیمای او نمایان می‌شود. علتش هم چیزی نیست جز تعریف و تمجیدی که مجری برنامه از وی می‌کند.

(7) این اولین باری است که به کرمانشاه آمده است. قرار است خدمت آیت‌الله اشرفی برسد و با ایشان مصاحبه کند.

سوار تاکسی که می‌شود از راننده می‌خواهد او را درِ خانه‌ی آقا پیاده کند. راننده لبخندی می‌زند و می‌گوید: «تنها تا سر کوچه‌ی‌شان!»

تازه می‌فهمد خانه‌ی محقر آیت‌الله در یک کوچه با سربالایی تند و چند پله قرار دارد.

(8) برای پرسیدن سؤالی شرعی به درِ خانه‌ی امام جمعه و نماینده‌ی امام خمینی در استان کرمانشاه آمده است. زنگ در را که می‌زند انتظار دارد با یکی از محافظان روبه‌رو شود؛ اما وقتی خود آقا با آن قد خمیده و محاسن سپید، درِ رنگ و رو رفته‌ی خانه را برایش می‌گشاید، پاک یادش می‌رود برای چه کاری آمده است. کاری که از دستش برمی‌آید این است که او را مثل پدربزرگش در آغوش بکشد!

(9) مهمانان در اتاق آقا که مساحتش به نه متر هم نمی‌رسد منتظر آمدن او هستند. شاید این پیرمرد مجتهد و بلندمرتبه رفته است که عبایش را بر دوش بیندازد و بیاید، شاید هم...

اندکی نمی‌گذرد که او می‌آید آن هم با یک سینی چای خوش‌رنگ و تازه‌دم.

(10) سفره پهن است و همه‌ی اعضای خانواده کنارش نشسته‌اند الّا پدر خانه که مثل خیلی از دیگر روزها غذایش را نصفه نیمه رها کرده و برای باز کردن در رفته است.

آقا سر سفره هم به فکر گشودن گره از کار مراجعان است.

(11) همین طور که از سربالایی برف‌گرفته‌ی کوچه بالا می‌رود با خودش می‌گوید: «همه برای رهبران دینی‌شان هدیه می‌برند، من هم دارم هدیه می‌برم؛ آن هم نه دسته‌گل و نان شیرینی، بلکه یک پیت نفت که خودمان به دلیل مسافرت زیادی آورده‌ایم!»

بعد خود را دلداری می‌دهد که این بهترین هدیه برای مجتهد شهر است؛ مگر نه این که در این سرمای استخوان‌سوز، خانه‌اش سرد است و حاضر نیست چیزی افزون بر سهمیه‌اش بگیرد؟

(12) به آیت‌الله خبر داده‌اند که رزمندگان جبهه‌های غرب کشور بی‌نان مانده‌اند. نانواهای شهر را بسیج می‌کند تا این کمبود برطرف شود.

دم غروب خودش با چند ماشین نان راهی مناطق عملیاتی می‌شود.

(13) همین طور که مشغول مصاحبه با تلویزیون کرمانشاه است بی‌اختیار به یاد دوستان شهیدش در سنگر نماز جمعه می‌افتد؛ اول شهید قاضی و مدنی، بعد هم شهید دستغیب و صدوقی و دیدگانش بارانی می‌شود. همان جا مقابل چشمان مردمی که نظاره‌گر مصاحبه‌اش هستند آرزو می‌کند شهیدِ بعدیِ محراب باشد.

(14) «تا شهید اشرفی اصفهانی زنده بود از رو به راه بودن وضعیت غرب کشور مطمئن و خاطرجمع بودیم.»

این سخن مسؤولان وقت کشور در رثای مردی است که در 23 مهر سال 1361 در محراب عبادت به شهادت رسید. او همواره دغدغه‌ی مردمش را داشت. امام خمینی در پیام تسلیتش خود را از ارادتمندانش دانست.

CAPTCHA Image