فائزه قیطانی – 14 ساله - بروجرد
و من و تو
و تو و من که آرزو ولم نمیکند
و هیچکس که یک نگاه صادقانه بر دلم نمیکند
و تو که دست روی دست ایستادهای
و من که با دلم دوباره دسته گل به آب دادهام
و من و غم که مثل سایهی خداست بر سرم
و آسمان که شعر عاشقانهاش تویی
و نردبان من که آخرش تویی
پس بلند شو بیا جلو و حرف سادهای بزن
دوباره من و تو
دوباره تو و من.
ارسال نظر در مورد این مقاله