نویسنده
تقدیم به پدرم
در هجوم سبز چشمانت به یاد درخت سرو میافتم که چگونه با سرمای زمستان سازگار بود و توانست ایستادگی کند. گرمای دستانت مرا به یاد گرمای خورشید انداخت که چگونه با آن خستگی میتواند زمین را گرم نگه دارد. صدایت برایم مثل نوای خوشآهنگی است و به این اندیشهام که چگونه ریشهی خود را در خاک پنهان میکند تا گوهر وجودش سبز شود و به بیکرانگی آسمان برسد.
آسمان چشمانت زیباست. خود را درون آن میبینم و پروازکنان خود را به بلندای سقف دیدگانت میرسانم و تنها به یاد میآورم در کودکیام چگونه دستان پرمهرت را در دستانم نهادی و آهنگ خوش زندگی را با بهترین تنشهایش تقدیم کردی. سپاس که تو از نسل خوبانِ خوبانی پدرم...!
ارسال نظر در مورد این مقاله