نویسنده
کاتبان بدخط
کاتبی بدخط، با همکار بدخطتر از خودش میگفت: «بدان حد نوشتهی من ناخواناست که صد دینار برای نوشتن میستانم و صد دینار دیگر نیز برای خواندن آن.» رفیق او آهی کشید و گفت: «افسوس که من از صد دینار دوم محرومم، چه خود نیز از خواندن نوشتهی خود عاجزم.»
امثال و حکم - دهخدا
زیادهخواهی
شخصی به پادشاه گفت: «مرا حاکم ری گردان.» گفت: «نمیخواهم حاکم آنجا را عوض کنم.» گفت: «غلهی بحرین را به من بده.» گفت: «این کار را نمیتوانم انجام دهم.» گفت: «پس هزار دینار به من ببخش.» پادشاه دستور داد که این پول را بدو دادند. دوستانش گفتند: «در آغاز زیاده خواستی، ولی سرانجام پایین آمدی.» گفت: «اگر زیاد نمیخواستم، همین اندک را هم به من نمیداد.»
محاضرات – راغب
نام زن ابلیس
شخصی از واعظی پرسید که زن ابلیس چه نام دارد؟ واعظ او را پیش خواند و در گوشش گفت: «مردک بیشعور نفهم، من چه دانم زن ابلیس که بود.» مرد چون به مجلس بازگشت از او پرسیدند که: «جناب مولانا چه فرمود؟» مرد گفت: «به من گفت به کسی نگویم. هر کس خواهد خودش از مولانا سؤال کند.»
رسالهی دلگشا – عبید
دوای چشمدرد
مردکی را چشمدرد خاست. پیش بیطار(1) رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپایان میکرد در چشم مرد کشید و او کور شد. مرافعه پیش قاضی بردند. قاضی به بیطار گفت: «برو تو را هیچ تاوان نیست که این اگر خر نبودی، پیش بیطار نرفتی.»
گلستان سعدی
راه رفتن بر آب
مریدی پیش علامه حلی رفت و گفت: «شنیدهام که شما روی آب راه میروید؟» علامه گفت: «برو از مؤذن این مدرسه بپرس تا جوابت را دهد.» مرید رفت و از مؤذن سؤال کرد. مؤذن گفت: «بابا این حرفها چیه؟ علامه یک بار افتاد توی همین حوض مسجد که اگر من نرسیده بودم و او را نجات نداده بودم، الآن میبایست مریدها سر قبرش فاتحه بخوانند.»
نان جو – باستانی پاریزی
جواب دندانشکن
مولانا قطبالدین شیرازی از اَحوَل(2) پرسید: «راست است که احول یکی را دو میبیند؟» مرد گفت: «بلی، به دلیل آن که من مولانا را چهارپای میبینم.» مولانا شرمنده شد و رفت.
روضهی خلد – مجدخوافی
سپر بلا
خلقم اگر آشنای خود میخواهند
الحق سپر بلای خود میخواهند
خود را ز برای ما نمیخواهد کس
ما را همه از برای خود میخواهند
فدایی لاهیجی
لغزیدن عالم
ابوحنیفه از جایی میگذشت. کودکی را دید که پا در گل کرده. به کودک گفت: «مراقب باش که در گل نیفتی!» کودک گفت: «افتادن من چندان مهم نیست، که اگر، بیفتم فقط خود را گلی و خاکآلود خواهم کرد؛ اما تو خود را نگه دار که اگر پای تو بلغزد و بیفتی، مسلمانان نیز بلغزند و بیفتند و گناه همه بر تو است.» ابوحنیفه در شگفت شد و بگریست.
تذکرهالاولیاء – عطار
1) دامپزشک.
2) کسی که در چشمش عیبی باشد و هر چیزی را دو تا ببیند.
ارسال نظر در مورد این مقاله