گزیده/ فریدون و ضحاک

نویسنده


قسمتی از کتاب مازهای راز، نوشته‌ی میرجلال‌الدین کزازی

در آن هنگام که چهل سال از روزگار ضحاک مانده است، شبی در خواب، سه جوان جنگی را می‌بیند، «دو مهتر، یکی کهتر اندر میان». جوان جنگاور و فرهمند، گرزه‌ی گاوسار در چنگ، دمان، پیش ضحاک می‌رود؛ و پالهنگ بر گردن وی می‌نهد. سپس، تا به دماوند کوه می‌تازد. ضحاک، آسیمه از هراس، از خواب برمی‌جهد؛ خواب خویش را با خورشیدرویان که آنان نیز از فریاد وی به ناگاه از جای جسته‌اند، در میان می‌نهد. این خورشیدرویان دختران جمشید، شهرناز و ارنواز است. ضحاک، به اندرز ارنواز، موبدان بخرد و اخترشناسان و افسونگران را از هر کنار گرد می‌آورد؛ و آنان را می‌فرماید که راز رؤیا را بر او بگشایند. دانایان خوابگزار از بیم جان خاموش می‌مانند؛ سرانجام، در روز چهارم، ضحاک بر آنان برمی‌آشوبد و از مرگ‌شان می‌هراساند. پس، بینادلی بیدار و خردمند به نام زیرک که پیشوای موبدان است، به گستاخی، با ضحاک سخن می‌گوید؛ و راز نهان را بر وی می‌گشاید. زیرک خواب ضحاک را بدین‌سان می‌گزارد که: فریدون از مادر خواهد زاد؛ برنایی برومند و برازنده خواهد شد؛ گرزه‌ی گاوچهرش را بر تارک ضحاک خواهد کوفت؛ و او را، خوار و زار، در بند خواهد افکند. ضحاک از زیرک می‌پرسد که انگیزه‌ی فریدون در دشمنی و کین‌توزی با او چیست؟ زیرک در پاسخ می‌گوید که کشته‌شدن گاو پرمایه به فرمان ضحاک فریدون را بر او برخواهد شوراند.

چندی می‌گذرد. فریدون از مام می‌زاید؛ نیز، در همان زمان، گاوی شگفت و زیبا و رنگارنگ، به نام پرمایه، به جهان می‌آید. در همین اوان، روزبانان ضحاک آبتین، پدر فریدون را در بند می‌افکنند؛ و به نزد ضحاک می‌برند. ضحاک روز را بر او بر سر می‌آورد و از مغز سرش ماران را خورش می‌سازد. فرانک، بانوی آبتین و مام فریدون، بیمناک از گزند ضحاک، فریدون را که کودکی شیرخوار است، به مرغزاری می‌برد که گاو پرمایه در آن است؛ و او را به نگهبان آن مرغزار می‌سپارد. نگهبان مرغزار سه سال فریدون را به شیر آن گاو شگفت می‌پرورد. فرانک که همچنان از بیداد ضحاک بر فریدون لرزان و بیمناک است، نوان، به مراغزار می‌آید. فریدون را از مرد زنهاردار باز می‌ستاند؛ تا او را، «ناپدید از میان گروه»، به البرز‌کوه ببرد. در البرزکوه، مردی دینی که «از کار گیتی بی‌اندوه است»، پدروار، فریدون را از فرانک درمی‌پذیرد؛ و نیک، او را تیمار می‌دارد، ضحاک از گاو پرمایه و مرغزار آگاه می‌شود؛ پس، گاو پرمایه را پست می‌کند؛ و آتش در ایوان فریدون درمی‌افکند.

فریدون، در شانزده‌سالگی، از البرزکوه به دشت می‌آید؛ و نهان‌پژوه، تخمه و تبار خویش را از مادر باز می‌پرسد. فرانک داستان را از آغاز برای فریدون باز می‌گوید. فریدون از گفته‌های مادر به جوش بر‌‌می‌آید؛ داغ‌دل و کینه‌جوی، بر آن می‌شود که از ایوان ضحاک خاک برآورد.

منبع: کتاب مازهای راز، نوشته‌ی میرجلال‌الدین کزّازی، نشر مرکز.

CAPTCHA Image