کارخونه‌ی یخ


گدایی

گدا: «خیر امواتت چیزی کمک کن!»

مرد: «خجالت نمی‌کشی گدایی می‌کنی؟ برو کار کن.»

گدا: «کمک نمی‌کنی اقلاً دستور هم نده!»

درس ریاضی

معلم به دانش‌آموز: «بگو ببینم پنج را با چی جمع کنیم تا بشه پنجاه؟»

دانش‌آموز: «آقا اجازه با «آه».

مادر نگران

زن: «آقای دکتر برای پسرم خیلی نگرانم. او بیش‌تر وقتش را در کوچه خاک‌بازی می‌کند.»

دکتر: «این که نگرانی ندارد. بیش‌تر بچه‌ها چنین کاری می‌کنند.»

زن: «البته من خیلی نگران نیستم؛ ولی زنِ او خیلی نگران است.»

خوش‌اشتها

مشتری: «پسرکوچولو! تو که بابات شیرینی‌فروشه حتماً خیلی شیرینی می‌خوری؟»

پسرکوچولو: «نه، چون بابام همه را می‌شمارد، اگر بخورم کتکم می‌زند.»

مشتری: «طفلکی، یعنی اصلاً نمی‌خوری؟»

پسرکوچولو: «نه نمی‌خورم؛ ولی همه‌ی شیرینی‌ها را لیس می‌زنم.»

دزد بدشانس

دزدی نصف شب وارد خانه‌ای شد. ناگهان صاحب‌خانه بیدار شد. دزد با تهدید گفت: «هیس! من دزدم. دارم دنبال پول و جواهرات می‌گردم.»

صاحب‌خانه گفت: «اگر پیدا کردی مرا هم خبر کن.»

گرانی

مشتری: «آقا! لوبیای چشم‌بلبلی کیلویی چنده؟»

بقال: «کیلویی 7000 تومن.»

مشتری: «خیلی گرونه، لطفاً یک کیلو لوبیای چشم‌گنجشکی بدهید!»

خیرات

مرد باغداری تمام گلابی‌های باغش را چید، به‌جز یک دانه که روی بلندترین شاخه‌ی درختی مانده بود. هر چه تلاش کرد گلابی نیفتاد. وقتی ناامید شد، گفت: «باشد آن یک گلابی هم خیرات پدرم.»

زبان مادری

آموزگار از دانش‌آموزی پرسید: «پسرم! چرا می‌گویند زبان مادری، نمی‌گویند زبان پدری؟»

دانش‌آموز جواب داد: «آقا اجازه! در خانه فقط مادرمان حرف می‌زند، پدرمان فرصت حرف زدن ندارد.»

دروغگوها

دروغگوی اولی: «من آن‌قدر در تقلید صدای مرغ مهارت دارم که وقتی این کار را انجام می‌دهم همه‌ی جوجه‌ها به طرفم می‌آیند.»

دروغگوی دوّمی: «این که چیزی نیست. من نصف شب‌ها که صدای خروس درمی‌آورم خورشید طلوع می‌کند.»

آمار

اولی: «آمار افراد بیکار استان شما چه‌قدر است؟»

دومی: «یک میلیون نفر.»

اولی: «ولی استان شما که فقط دویست‌هزار نفر جمعیت دارد.»

دومی: «چرا متوجه نیستی، من به ریال گفتم.»

پیامک ضربدر یخ

* تجربه ثابت کرده که حقیقتو باید از آدمای عصبانی شنید.

* من هر وقت می‌دوم که به اتوبوس برسم، اما نمی‌رسم. دویدنمو همین‌طور ادامه می‌دم تا ضایع نشم. یه بار سه ایستگاه دویدم.

* با این گرونی گوشت، دیگه نمی‌شه قربونی کشت. چند وقت دیگه باید جلو پای عروس دوماد تُن‌ماهی باز کنن.

* موضوع انشای این روزها: علم بهتر است یا پراید؟

* وقتی توی جمع می‌پرسی: چیزی می‌خورین؟ اونی که می‌گه من یکی‌- دو لقمه باهات می‌خورم موجود خطرناکیه.

* به یارو می‌گن: خانمت فوت کرده. جنازه‌شو بسوزونیم یا خاکش کنیم؟

می‌گه: اصلاً ریسک نکنید؛ اول بسوزونید بعد خاکش کنید.

* وصیّت کردم که توی مراسم ختم من، هر کس گفت: خدا رحمتش کنه، راحت شد! با لبه‌ی سینی حلوا بکوب توی دهنش تا اونم راحت بشه بیاد این‌جا پیش من!

* هر چی صبر کردیم زندگی‌مون بیفته رو غلتک، نیفتاد. الآن باید بریم دعا کنیم بلکه غلتک بیفته روی زندگی‌مون.

CAPTCHA Image