سلام کن

تقدیم به تمام کسانی که در انتظار ظهور آفتاب هستند.

آسمان دگر بس است

برف‌های غصه را تمام کن

پشت شهر

زیر بار برف

خم شده است

با زبان آفتاب

باز هم

به شهر ما سلام کن

رابعه راد

 

توی باغ ارغوان

توی باغ ارغوان

‌های و هوی و خنده بود

 صحبت از گل و پرنده بود

 زنجره نشسته بود

 روی شاخه‌ای که شاپرک به آن

 تاب بسته بود...

روی نازکای تاب

پیله‌ای چو پرنیان

پاره‌ی تنی در آن میان...

              *

 باد، بارها...

«روح سبز باغ» را در او دمید!

 لحظه‌ی شکفتنش رسید‌...

 پیله باز شد به ناز

 قاصدک به گوش غنچه گفت:

 مشتلق بده که شاپرک شکفت...

 غنچه جیغ کوچکی کشید

 چشم روشنش پر از پرنده شد

              *

 چیز دیگری ندید...

 ذرّه ذرّه ریخت

 از درون پیله ناگهان...

 کلّ رنگ‌های این جهان...

              *

 حال، شاپرک...

 به باغ ارغوان نگاه می‌کند

 عصر باغ را

مثل روشنایی

پگاه می‌کند...

الهه تاجیک‌زاده

 

ماهی و ماه

ماهی من توی آب

شلپ شلپ شنا کرد

نگاهی

به دسته‌ی شاد پرنده‌ها کرد

دهانش:

پر از حباب تازه

چه می‌خواست؟

اجازه

اجازه‌ی پریدن

به آسمان رسیدن!

              *

ناگهان

باله‌ی او باز شد

نیمه‌شب

باله زد و پر کشید.

ماه شد

هلال ماه روشن

برنگشت

به تُنگ کوچک من!

کبرا بابایی

 

خیال تازه

به گوش شهر می‌رسد

صدای شب از آسمان

چه جمله‌های روشنی!

لبالب از ستارگان

              *

شب، آشنای خانه‌هاست

سیاه، ساده و قشنگ

نشسته روی پشت‌بام

میان تور نقره‌رنگ

              *

از این طرف برای ما

خیال تازه می‌خرد

از آن طرف من و تو را

به شهر خواب می‌برد

مهدی مرادی

CAPTCHA Image