حسرت

درِ یخچال را باز کرده‌اید.

درست لحظه‌ای را که سرمای درونش به تن‌تان می‌خورد در نظر بگیرید و فرض کنید تابستان است:

جگرتان خنک می‌شود...!‍

بار دیگر همان لحظه را در یک زمستان سرد تصور کنید:

می‌لرزید...!

به نظر شما این جالب نیست که یخچال می‌تواند علاوه بر فهرست کردن مواد غذایی، حس‌های متفاوتی را در شما ایجاد کند؟

من یک پنجره‌ام، شبیه به خیلی از چیزها...

شبیه قاب، شبیه در، شبیه دوربین، شبیه یخچال...!

درِ پنجره را باز کرده‌اید.

بهارها شما توانایی مشاهده‌ی ملکه‌ی برفی آن‌شرلی را پیدا خواهید کرد و پاییزها شاید شما تنها بتوانید دل‌تان را گرفته‌تر کنید از ملاقات غروب...!

مریم ابطحی

 

صدایم کن

تمام تنم درد می‌کند از این ثانیه‌های بی‌خبری از تو

چراغ خاطره‌هایت هنوز بر سردرِ آبی ایوان چشمانم روشن است.

بیا، تا که از عطر خاطره‌هایت سرشارم

تا که بوی خاطره‌هایت به مشامم خوشایند است

تا که سردی این زمستان بی‌تو به اعماق استخوانم نفوذ نکرده

این منم که از تو و برای تو می‌نویسم

صدایم کنم

تا که عشق جاری شود

تا که نام تو بر لب من لبریز.

نگذار سردی این فاصله‌ها مرا از تو و تو را از من بگیرد

صدایم کن دوباره

تا که خاطره‌هایت آبی است

برگرد و صدایم کن

بگذار خیس از باران کلام تو شوم

این‌جا که باران ببارد

وقتی تو نباشی

هیچ‌کدام از خاطره‌هایم را نیز نمی‌خواهم

اگر تو نباشی، این باران دیگر خاطره نخواهد شد

بار دیگر صدایم کن

صدایم کن!

زینب خزایی‌پول- شهر پول

CAPTCHA Image