نویسنده
من همهی پهلوانهای کوچهی دوستی و صداقت را میشناسم. من به همهی پهلوانهای زورخانهی غیرت و شجاعت علاقهمندم. من با همهی پهلوانهای محلهی نیایش و نجابت خاطره و عکس دارم...
اما حالا این پهلوان که از جنسِ آن پهلوانهاست، یک حکایت دیگر دارد. کوچک است، نوجوان است. قد و بالایش هنوز، به قد و بالای آنها نمیرسد. زور بازوهایش خیلی کمتر از آنهاست. توانش هم شاید کمتر از نصف توانشان!
اما خیلی بامَرام است. خیلی مرد است. خیلی شجاع است. اصلاً شاید یک سر و گردن از پهلوانهای دیگر بالا بزند؛ چون یک رزمندهی شهید است. یک بسیجی نوجوانی که گودِ زورخانهاش را از شهر به سنگر برد. از سنگر به خط مقدم و از خط مقدم به آسمانها.
اسمش: سعید طوقانی است. مرامش: مرامِ امام علی(ع). نژادش: همنژادِ باران.
دستهایش: حنازده از خاک کربلا. پاهایش: پُرتوان برای زیارتِ دوست. دلش: دریایی، مثلِ دل شهید چمران!
پهلوان کوچکِ قصهی من، یک پهلوان واقعی است، نه افسانهای. کسی که کبّاده بلد بود. با شجاعت چرخ میزد و میل بالا میانداخت. توی گود زورخانه دور میزد و یا علی(ع) میگفت و شنا میرفت؛ اما وقتی صدایی شنید که میخواند:
میگذرد کاروان، بوی گل ارغوان
قافلهسالار آن، سروِ شهید جوان
در غم این عاشقان، چشم فلک نغمهخوان
داغ جدایی به دل، آتش حسرت به جان
خورشیدی، تابیدی، ای شهید
بر دلها، جاویدی، ای شهید
میگرید، در سوگت، آسمان
میسوزد، از داغت، شمع جِان...(1)
سعید دل از زورخانهی دنیا کند. جان از پهلوانی توی شهر و محله شُست و در جبهه، پهلوانِ پهلوانان شد.
او خیلی زود با خون سرخ خود نوشت: فقط باید برای شجاعت و وطندوستی، برای نجابت و بامَرامی، برای صداقت و خوشخُلقی، برای خدا و راه امام حسین(ع) ... پهلوان بود!
***
جبهه، مثل سعید، پهلوان زیاد داشت. پهلوانهایی که حالا نَقل خاطرات و دلاوریهایشان، در کتابها و بر سر زبانهاست.
به گلزار شهدا که بروید، با یکی یکی آنها، ملاقات خواهید کرد.
***
سعید طوقانی در سال 1348 در تهران به دنیا آمد. به خاطر این که پدرش حاجاکبر، از ورزشکاران باستانی بود، سعید در سنّ چهار- پنج سالگی به همراه او و برادران بزرگترش به زورخانه میرفت و ورزش میکرد. او در سن هفتسالگی در مراسمی توانست در عرض 3 دقیقه، 300 دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات زیبایی، پهلوان بشود.
او در نوجوانی به جبهه رفت و در 21 اسفند سال 63 در شرق دجله به شهادت رسید. دشمن با گلولههای دوشکا که به هواپیما شلیک میشود، شکم سعید را از هم دریده بود. سعید با برادر شهیدش محمد طوقانی و دیگر شهیدان، در ملکوت همنشین شده بود.
1. شعر از محمد ذکایی.
ارسال نظر در مورد این مقاله