نویسنده

دهه‌ی شصت شمسی دهه‌ی پرتلاطمی بود. دهه‌ای که نسلی از آن سر برآورد که با الگوهای متفاوت با دوره‌ی پیش و پس خود بود. انگار انقلاب، ناگهان هیاهو و سر و صدای تکنولوژی غربی و شرقی را به سکوت محکوم کرد.

شعار نه شرقی و نه غربی برای اولین‌بار به خاطر جنگ هشت‌ساله در تاریخ ایران از شعار درآمد و عملی شد. جنگ فرصتی هشت‌ساله را برای تحقق آرمان‌های انقلاب فراهم آورد. این همه با معجزه‌ی دیگری هم همراه شده بود و آن نهادینه شدن «اخلاق» بود.

بی‌هیچ اجباری مفاهیمی مانند راست‌گفتاری و پاک‌دستی، ارزش‌هایی نهادینه شد. آن هم در شرایطی که فشارهای اقتصادی زمان جنگ و تحریم و محدودیت‌ها بر مردم فشار می‌آورد؛ اما همین ارزش‌ها نه‌تنها ضدارزش نمی‌شد، بلکه روز به روز نفوذ معنوی آن‌ها افزوده می‌شد.

دوره‌ای بود که خدا نه در آسمان که در نگاه مردم، گفتار مردم و اندیشه‌ی مردم جاری بود. حالا بعد از گذشت بیش از ربع قرن، زمان یادآوری آن خاطرات رسیده است.

نازنین پسرم، سلام!

عزیزم! نمی‌دانم از کجای تیر دهه‌ی شصت برایت بگویم؟ از استرسِ گرفتن کارنامه‌اش که کلاً لذت این ماه را به گند می‌کشید، یا انتظار اهالی خانه برای این که زودتر تکلیف معلوم شود که قرار است تابستان کجا کار کنی تا از توی کوچه جمع شوی؟

زمان ما قوانین نانوشته‌ای وجود داشت. یکی از این قوانین نانوشته «لذت‌بخش‌ترین کار دنیا پول درآوردن است»، بود. هرچند فکر کنم هنوز هم این قانون وجود داشته باشد و مثل قانون بقای ماده و انرژی که می‌گوید: «انرژی از بین نمی‌رود؛ تنها از صورتی به صورت دیگر تبدیل می‌شود.» این قانون هم از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود و هیچ‌گاه از بین نرود!

تا همین چند وقت پیش فکر می‌کردم که نسل شما نسلی تن‌پرور و تنبل است؛ اما وقتی توی تالار بورس راه می‌رفتم و دیدم که یکی از دوستانم کنار کودکی نشسته که جلوش یک لب‌تاپ باز است و دوستم توضیح داد که بیش‌تر نمودارهای قیمتی را این بچه برایش آنالیز می‌کند؛ فهمیدم که همان قانون نانوشته هنوز هم کارآیی دارد و فقط ابزار کار است که عوض شده است.

دوستم می‌گفت که کلی از معاملات این پسربچه در بورس به سود نشسته است. می‌گفت خیلی‌ها می‌آیند تا آینده‌ی قیمت بعضی از سهام کارخانه‌ها و صنایع را این بچه برای‌شان تحلیل کند.

بگذریم...

شرط گرفتن کارنامه‌ی پایان سال، تحویل دادن کتاب‌های درسی بود. می‌دانی چرا؟ برای این که آن‌قدر کتاب‌های درسی سال بعد دیر به دست‌مان می‌رسید که مدرسه مجبور می‌شد کتاب‌های دانش‌آموزان سال قبل را که در ازای دادن کارنامه از آن‌ها تحویل گرفته بود، به دانش‌آموزان سال جدید بدهد تا کتاب‌های نو از چاپ‌خانه بیرون بیاید. خوب است بدانی که این روزها که کارنامه‌های شما را تحویل می‌دهند در آن‌ها از نمره‌ی خوب خبری نیست و به اصطلاح توصیفی است؛ یعنی ارزش‌گذاری، مفهومی شده است و بسیار خوب، خوب، قابل قبول، نیاز به تلاش جای آن نمرات درخشان را گرفته است. این که این سیستم بهتر است یا قبلی، گذر زمان نشان خواهد داد. فقط همین قدر می‌دانم که بچه‌ها نباید خیلی با مفهوم نمره، تجدیدی و مردودی آشنا باشند؛ لااقل در دوره‌ی ابتدایی؛ اما زمان ما گاهی کار از این حرف‌ها می‌گذشت و به تک‌ماده(1) می‌رسید.

ایده‌آل ما و شما بعد از سال‌ها یکی شده است؛ یعنی زمان ما هم ایده‌آل، یک‌ضرب قبول شدن بی‌تجدیدی در خرداد بود و زمان شما هم همین شده است. برای همنسلان من نمره چندان اهمیتی نداشت و بالاتر از نمره‌ی ده، یعنی توپ توی کوچه و لذت بردن از تابستان بدون ترس امتحانات تجدیدی شهریور! همان‌طور که برای شما نمره اهمیتش را از دست داده است. چند سال قبل از شما هر وقت به کارنامه‌های بچه‌ها و نمرات‌شان نگاه می‌کردم، خجالت می‌کشیدم. نمراتی که برای ما خواب و خیال بود؛ یعنی 18 تا20 همین طور از بالا تا پایین کارنامه‌ی‌شان ردیف شده بود و خدا را شکر که زمان شما این مسأله اصلاح شد و نمایش نمرات را از کارنامه برداشتند. اصلاً چه کاری است که نسل شما نسل‌های گذشته‌اش را سکه‌ی یه پول کند؟

تکلیف نمرات که معلوم می‌شد از هر کوچه‌ای که رد می‌شدی سر و صدای انواع بازی‌های بچه‌ها را می‌شنیدی.

بچه‌ها که تعطیل می‌شدند، انگار اتفاق جدیدی می‌افتاد! مامان‌ها هم جلسات‌شان شروع می‌شد؛ طوری می‌شد که همه‌ی عصرها مامان‌ها جلسه داشتند و هر روز خانه‌ی یکی از همسایه‌ها جلسه بود. از آش پشت‌پا بگیر تا سفره‌ی حضرت عباس و حضرت رقیه و روضه‌های هفتگی و ماهیانه ... و درد دل‌ها و تصمیم‌گیری‌های کلان برای خانواده‌ها و حل و فصل اختلافات که گاهی به قهر و آشتی زنان با هم می‌کشید و حتی رفاقت بچه‌ها را هم تحت تأثیر قرار می‌داد.

هنوز این کلاس‌های تابستانی مد نشده بود. بسیج محلات گاهی فیلم ویدئویی نشان می‌داد که البته برای روی زمین نشستن و فیلم دیدن، آن هم توی تلویزیون 14 اینچ رنگی باید پول می‌دادیم و بلیط می‌گرفتیم. آن‌قدر فیلم توبه‌ی نصوح و فیلم رزمی «اژدها وارد می‌شود» مرحوم بروسلی را دیده بودیم که شب که می‌شد توی کوچه کار بچه‌ها ترساندن هم بر اساس صحنه‌های مردن و دفن کردن جمال شورجه، قهرمان توبه‌ی نصوح بود یا لنگ و لگد پراندن و صدای جیغ‌های بروسلی را درآوردن و حمله کردن به هم! البته استخر هم می‌بردند. کلاس قرآن هم بود.

الآن اگر از اسطوره‌های نسل‌تان سؤال کنم اسم کی را می‌آوری؟ بی‌معطلی لیستی از سرآمدان ثروت‌مند اروپا، آمریکا و آسیا را ردیف می‌کنی که اسم این‌ها بین‌شان است: استیو جابز مخترع آی پد، بیل گیتس مالک ثروت‌مند مایکروسافت ...

در دوره‌ی ما حتی در بانک‌ها و ادارات کامپیوتر نبود. اگر کامپیوتر بود، در فیلم‌های علمی- تخیلی بود و طبیعی است که مخترعش هم تخیلی بود. بازی کامپیوتری هنوز اختراع نشده بود. تازه بازی به اسم TV GAME آمده بود که به تلویزیون‌ها با مصیبتی وصل می‌شد. دو تا میله بود که یک نقطه بین‌شان رد و بدل می‌شد و مثلاً این دو تا میله یکی‌اش تو بودی و نباید می‌گذاشتی آن نقطه که حکم توپ داشت از دروازه‌ات رد شود. باور کن به همین پیچیدگی! حالا زمان تو بازی‌های سه‌بُعدی و تحت وب هست که بچه‌ها می‌نشینند و از دو طرف دنیا قبل از گفت‌وگوی تمدن‌ها با هم بازی تمدن‌ها می‌کنند. نمی‌دانم بچه‌ای که آن طرف دنیا با تو و دوستانت بازی می‌کند هم، پدری دارد که به توی خارجی اجنبی بگوید یا نه؟

غیرقابل تصور است برایت بگویم که اسطوره‌ی نسل ما دختربچه‌ی هشت‌ساله‌ی حافظ قرآن بود؛ عبدالباسط با قرائت حزن‌انگیز قرآنش بود؛ جواد فروغی نوجوان قاری قرآن بود. نمی‌خواهم مقایسه‌ی ارزشی کنم و بگویم قهرمانان زمان ما بهتر از شما بودند یا برعکس؛ ولی یقین دارم از نظر همنسلان من، یک هکر، دزد و شیاد و خرابکار است و به هیچ طریقی نمی‌توان توی سر همنسلان من کرد که اگر یک شیاد دزد برای پلیس کار کند، بانک بزند و بی‌نقص این کار را بکند خیلی کار مهمی کرده است.

همین الآن هم دست‌شان به این قبیل افراد برسد یکهو کت‌شان را درمی‌آورند و...

اما نسل شما ذوق می‌کنند که فلان هکر فلان سایت‌ها را ترکانده و به شبکه‌ی بانک‌ها یا شرکت‌ها و یا سازمان‌ها نفوذ کرده و آن‌ها را از کار انداخته است. فکر کنم نسل شما هم کار می‌کند، نه تابستان‌ها که همه‌ی سال را کار می‌کند؛ اما کارهایی که نسل من شاید خیلی از آن سر درنیاورد و اصلاً به آن کار نگوید.

من لااقل سه تابستان را در آبلیموگیری و آبغوره‌گیری کار کردم. انواع غوره از عسگری تا هونگی را می‌شناسم. تنها نبودم و با بچه‌های کوچه صبح تا شب می‌نشستیم به غوره پاک کردن؛ یعنی غوره را از خوشه‌های آن جدا می‌کردیم، در سبد می‌ریختیم و به ازای هر کیلو، پنج ریال می‌گرفتیم. به طور متوسط هر کسی100 کیلو پاک می‌کرد و پول خوبی هم درمی‌آورد. من برای تسریع در کارم با قوطی خالی ریکا (مایع ظرفشویی) یک ماشین ساده درست کرده بودم که کف دستم می‌گذاشتم، سر خوشه  را داخلش قرار می‌دادم، از سمت دیگر می‌کشیدم و دانه‌ها بی‌هیچ زحمتی داخل سبد می‌ریختند و این 100 کیلو را به 200 کیلو رسانده بودم. کار به جایی رسید که مسؤول آبلیموگیری من را از آن‌جا اخراج کرد. هرچند دو سال بعد فکر بهتری کردم و کیسه‌های غوره را شب با دوچرخه می‌آوردم خانه و صبح آن‌ها را تحویل می‌دادم و فقط غرغر مامان‌جون را به ‌خاطر غوره‌های پخش و پلا در خانه تحمل می‌کردم؛ چون همه‌ی آن 100 کیلو را چندساعته تمام می‌کردم و فردایش به اندازه‌ی 100 کیلو در آبلیموگیری کار می‌کردم، بقیه‌اش را هم بازی می‌کردم تا شب که قصه تکرار می‌شد. این طوری سه سال کار کردم و پول خوبی هم درآوردم. فقط اشکالش این بود که فهمیدم صاحب‌کار نه تنها از اختراع من استقبال نمی‌کند، بلکه حتی نمی‌خواهد آن را ببیند! نمی‌دانم شاید برای این‌که تعدادی از بچه‌ها با فراگیری این اختراع از کار بی‌کار می‌شدند! و او نمی‌خواست به خاطر تسریع در کار خودش بچه‌ها ویلان کوچه‌‌ها شوند و بی‌کار بگردند و نتوانند اندکی به اقتصاد خانواده کمک کنند.

خداوند آن مرد شریف را رحمت کند!

1.امتیازی که در دهه‌ی شصت دانش‌آموز تجدیدی می‌توانست یک بار در سال و تنها برای یک درس از آن استفاده کند و بر اساس آن یک نمره زیر ده (تجدیدی) در حد فاصل هفت تا ده را با چند نمره ارفاق به ده می‌رساندند، قبول اعلام می‌کردند و توی کارنامه جلو نمره‌ی آن درس، عبارت تک‌ماده را مینوشتند.

CAPTCHA Image